دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

دست نوشته های محسن سیفی

مجموعه ای از دست نوشته های شخصی بنده

مادر = عشق

مادر یعنی تنها کسی که در اوج تنهایی داره بهت فکر میکنه ...1

مادر یعنی تنها کسی که میتونه بدون اینکه حرفی بزنی حرف دلت رو بفهمه...2

مادر یعنی تنها کسی که مهربون تر از او برای تو وجود نداره ...3

مادر یعنی تنها کسی که با خندیدن تو  میخنده ...4

مادر یعنی تنها کسی که با اشک های تو اشک میریزه ...5

مادر یعنی تنها کسی که با شادی تو شاد و خوشحال میشه ...6

مادر یعنی تنها کسی که با غم تو غمگین میشه ...7

مادر یعنی تنها کسی که سنگ صبور درد دل های تو میشه ...8

مادر یعنی تنها کسی که نفسش به نفس تو بنده ...9

مادر یعنی تنها کسی که درد به دنیا اومدن تورو با عشق تحمل کرده ...10

مادر یعنی تنها کسی که با هر لحظه بزرگ شدن تو یک لحظه از عمر خودش کم شده ...11

مادر یعنی تنها کسی که تک تک ثانیه های قد کشیدن تو رو مراقبت کرده ...12

مادر یعنی تنها کسی که میتونه محرم اسرار تو باشه ...13

مادر یعنی تنها کسی که وقتی کوچکترین خراشی به تو بیفته قلبش به درد میاد ...14

مادر یعنی تنها کسی که وجودش برای تو آرامش بخشه و بهت دلگرمی میده ...15

مادر یعنی تنها کسی که لیاقت بوسیدن دست و  پا رو داره ...16

مادر یعنی تنها کسی که به واژه "عشق" معنا بخشیده ...17

مادر یعنی تنها کسی که با هر آنچه  زیباست میشه اونو تفسیر کرد ...18

به مناسبت 18 اسفند 96 روز مادر رو به تمام مادران سرزمینم به خصوص مادر عزیزم و  همچنین مادربزرگ های مهربونم تبریک میگم و امیدوارم تا وقتی نفس میکشم وجودشون رو حس کنم ...

یا حق - محسن سیفی

تبریک گرامیداشت هفته معلم ...

معلم ...

ای یکتا چراغ هدایت بشریت ...

و ای هستی بخش لحظات انسان ها از سوی آفریدگار عشق و دوستی ...

آنگاه که در میخانه معرفت تو ...

جام های می را پیاله به پیاله می نوشیدم ...

من مست می شدم و چیزی نمی فهمیدم ...

اما تو ...

در لذت ابدی این مستانگی غرق در شادی بودی ...

گرامیداشت هفته معلم بر تمامی اساتید عزیز

چهل روز گذشت...

و به همین زودی و به همین سادگی چهل روز از رفتن سعید دشت بزرگی گذشت ... چهل روز از پر کشیدن یه فرشته که برای مدتی اومده بود روی زمین با آدما زندگی کنه ... مطمئنم اونجا پیش خدایی که این اواخر بیش از هرکسی بهش عشق می ورزیدی و اونو می پرستیدی جات خیلی خوب و راحته ... چهل روز از رها شدنت از تمام رنج و سختی و اندوه و غم های زندگی در دنیای فانی گذشت ... الان چهل روزه که از شکست سنگین مشکلات زندگی در مقابل روح و اراده بزرگ تو میگذره ...
ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه ها و سالها پشت سر هم میان و میرن اما یاد تو همیشه در قلب ما خواهد موند ... واژه ها از بیان اندوه نبود تو در بین ما قاصرند ...

به مناسبت نزدیکی چهلمین روز درگذشت آیت اله هاشمی رفسنجانی

آیت اله هاشمی رفسنجانی در اثر عارضه قلبی درگذشت. خبری شوک آمیز که شامگاه یکشنبه 19 آذرماه 1395 همه ایران را در بهت و حیرت فرو برد. آنقدر این اتفاق یکباره افتاد که هضم آن برای همه سخت و سنگین بود. هنوز که مدت ها از این خبر می گذرد نیز کسی نمی تواند باور کند که آیت اله هاشمی، یکی از پایه های انقلاب اسلامی ایران و یکی از مهم ترین ارکان سیاسی ایران در تمام برهه های بعد از انقلاب، نزدیک ترین یار امام و نیز نزدیک ترین دوست رهبری دیگر در بین ما نیست.

اما حقیقت تلخ تاریخ بشریت همیشه همین بوده و هست. إنا لله و إنا إلیه راجعون. همه ما؛ چه خوب ترین و چه بدترین، چه موثرترین و چه بی اثرترین، چه زیباترین و چه زشت ترین و...، روزی به این دنیای فانی قدم خواهیم گذاشت و روزی هم از آن رخت برمی بندیم، ولی این خاطرات است که از ما بجا خواهد ماند. که نوع زندگی مان می تواند ما را "ماندگار" و یا "فراموش" کند. سن بنده حقیر نه به انقلاب می رسد و نه به دوران جنگ تحمیلی اما از زمانی که به یاد دارم در تمامی سخنرانی ها و برنامه های آیت اله هاشمی همواره لبخند بر لب ایشان و چهره شان سرشار از شادابی، مهربانی و انرژی مثبت بود. این درحالی بود که چشمان ایشان یک دنیا غم داشت و می شد از آن چشمان عاشق و متفکر، هزاران حرف ناگفته خواند. تصویری که تا ابد در ذهن نگارنده "ماندگار" باقی خواهد ماند؛ متفکر مهربان. شاید اغراق نباشد اگر بگویم در چهره ایشان همواره عشق به معنای واقعی به تمامیت "انقلاب اسلامی ایران"، مهربانی، اقتدار، مهر و محبت و دلسوزی برای مردم و تمام صفاتی که زبان بنده از بیان آن قاصر است، همگی یکجا دیده می شد.

در عرصه سیاست به جرأت می توان گفت که در طول همه 38 سال پس از انقلاب اسلامی مهم ترین رکن اساسی سیاست در ایران آقای هاشمی رفسنجانی بود. در واقع همواره یک کفه اصلی توازن سیاسی در کشور بودند. برای بنده و شاید بسیاری از جنس بنده، تصور شرایط برهه های حساس سیاسی کشور بدون وجود این رکن اساسی انقلاب بسیار سخت و ناممکن می باشد. کسی که در همه حال هرآنچه را برای این حفظ و پیشرفت این انقلاب لازم می دانست انجام می داد و در این راه از هیچ کسی جز خدا نمی هراسید. گویی حس مسئولیت سنگینی بر دوش خود احساس می کرد. شاید این احساس مسئولیت از بار امانتی؛ تمامیت انقلاب اسلامی ایران، که امام خمینی (ره) و شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی بر دوش ایشان و مقام معظم رهبری و دیگر یاران انقلاب گذاشته بودند، نشأت می گرفت. و چه فراز و نشیب های سخت و ملال آوری را در این مسیر پشت سر نهاد. چه ملالت هایی را از سوی دشمنان و چه قضاوت های نابجایی را گاهاً از سوی دوستان تحمل نمود اما چیزی بر زبان نیاورد. شاید این بیت را با خود زمزمه می نمود:

من از بیگانگان هرگز ننالم *** که با من هرچه کرد آن آشنا بود

به هرحال هرقدر هم باور آن سخت و ناممکن می باشد می بایست بپذیریم و با آن کنار بیایم. در حال حاضر در شوک هستیم و به قول معروف "هنوز داغیم و نمی فهمیم" و مرور زمان قطعاً فقدان آن ماندگار دوست داشتنی را برای مان بیشتر محسوس می دارد.

در پایان ارتحال آیت اله علی اکبر هاشمی رفسنجانی رو به همه مردم انقلاب اسلامی ایران به خصوص به خانواده و بازماندگان ایشان تسلیت عرض می نمایم. خداوند روح ایشان را غریق لطف و رحمت و مغفرت خود قرار بدهد.

نوشتن این متن ناقص حداقل کاری است که نگارنده می تواند در شوک و غم ارتحال آیت اله هاشمی خود را با آن اندکی آرام سازد، امید است مورد قبول واقع گردد.

به امید رشد و اعتلای انقلاب اسلامی ایران یا حق

محسن سیفی کارشناس ارشد علوم اقتصادی

تناقضات ؟!

بعضی وقتا یه تناقضاتی توی زندگی آدم پیش میاد که نمیدونه باید چه واگنشی در برابرشون داشته باشه ...
مثل حال و روز زندگی من ... که با یه نوع تربیت خاص و روحیه خاص که ناشی از محیط زندگیم و اطرافیانم بوده بزرگ شدم و به اون افتخار هم می کنم ... اما هر روز که بزرگ و بزرگتر شدم و بیشتر با زندگی دنیای واقعی و بیرون درگیر شدم، انگار افکار و اعتقادات اطرافیانم در جهت عکس من حرکت میکنه ... یعنی من هرچی در اون نوع اعتقادات خخاص جلوتر میرم و پیشرفت می کنم در طرف مقابل میبینم که با همون محیط زندگی و اطرافیان من (که عامل همین اعتقادات من بوده) تناقض بیشتری پیدا می کنه ... همین امر موجب شده روز به روز درحالی که همواره در جمع هستم اما تنهاتر و گوشه گیر تر میشم ... ماه ها و شاید سال هاست این تناقضات ذهن من رو مشغول کرده و تمام زندگیم رو تحت شعاع خودش قرار داده ...
واقعا نمیدونم چرا اینجوریه ؟!!؟!؟!؟

مطلبی برای 18 سوالی که پاسخش را نمی دهند؟

با سلام

با وجود اینکه علاقه به شرکت در مباحث سیاسی ندارم اما همیشه در زندگی خودم سعی کردم با افراط و تفریط ها و جانب داری های آگاهانه و ناآگاهانه مقابله کنم. در مطلب مربوط به 18 سوالی که پاسخش را نمی دهند؟ در وبلاگ بسیج جهانی  که از نظر بنده 18 شبهه بی سند و مدرک و کاملاً جانب دارانه در جهت تخریب شخصیت بیش نیست، مباحثی مطرح شده که بر خود لازم دانستم به آنها پاسخ بگویم.

اول از هر چیز توجه شما رو به توضیحات نویسنده وبلاگی که این مطلب در آن منتشر شده جلب می کنم: "در این وبلاگ محافظه کار نخواهم بود ،مصلحت سنجی های عاقلانه سهم کسانی که بر کرسی های سرخ و سیاه تکیه زده اند ..."!!! و حالا توجه شما رو به بخشی از بیانات مقام معظم رهبری در جلسه پرسش و پاسخ با جوانان در دومین روز از دهه فجر (روز انقلاب اسلامى و جوانان) (۱۳۷۷/۱۱/۱۳ ) جلب می کنم: "این مسائل یکسان نیستند و نمی شود یک حکم کلّی درباره آنها داد. البته «مصلحت» که شما می گویید، طبیعی است که مصلحت اندیشی و رعایت مصالح نظام، واقعاً یک اصل است؛ در این که شکی نیست. یک وقت مصلحت یک کشور و مصلحت یک ملت، یک اقدام و حرکتی را اقتضاء نمی کند. طبعاً مصلحت چیز مهمّی است و نباید آن را ندیده گرفت؛ اما این که به بهانه مصلحت، ما دائماً کار بد بکنیم و آن را استمرار دهیم، این البته خیلی غلط است." (منبع: http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?id=1712&p=bayanat)

آیا تناقضی بین این دو مطلب دیده نمی شود؟

و حالا سوالات مطرح شده:

 

ادامه مطلب ...

پست در رامین...

یادش بخیر ... حدود 78ماه پیش بود که توی همین ساختمون وبلاگ نویسی رو شروع کردم... پست های فی البداهه... دغدغه های رامینی... دوستان رامینی مجازی که بعدها دوستان واقعی شدند... تایپ کردن روی کیبوردهای خاک خورده(البته خداییش اون موقع ها اینقدر خاک نخورده بودن)... و صدای دکمه های کیبورد که گوش رو نوازش می داد...

امروز بعد از 2 سال و 8 ماه از فارغ التحصیلی و بعد از یکسال فراق رامینی دوباره به رامین برگشتم... اینبار در تنهایی... جالب اینکه هربار و به هرشکلی میام حال مخصوص خودش رو داره... امروز بعد از حدود 3 سال رفتم سر کلاس دکتر عبدشاهی نشستم... اونم کلاس 8 صبح... هرچی نگاهش میکردم و حرفاش گوش میکردم سیر نمی شدم... خیلی خیلی اول صبحی حس و حالم عوض شد... بعد از اون دیدن اتفاقی دکتر غنیان که با خنده های پر از آرامشش کلی بهم انرژی مثبت داد... بعد دیدار با دکتر کاظمی با اون پرستیژ خیلی خاص و جنتلمنیش که خیلی سرش شلوغ بود و نشد باهاش هم صحبت بشم... و بعدش دیدار اتفاقی با دکتر حجتی که دعوتم کرد به اتاقش و گپ دوستانه ای زدیم و با پذیرایی و دعوتش حسابی شرمندم کرد... (البته اینو بگم که این دیدن اتفاقی معنیش این نیست که من نمیخواستم ببینمشون، جالب این بود که من میخواستم برم ببینمشون و در اون حین سر راهم می دیدمشون)... و در آخر هم دیدار با دکتر ابدالی عزیز که رابطه صمیمانه و دوستانه اش با من (و البته چندتای دیگه از بچه ها از جمله علی حسن زاده) کلی ما رو ذوق مرگ میکنه ... و یه گفتگوی دوستانه و صمیمی که حدود یک ساعتی طول کشید و ما که بسیار جیگرکیف شدیم از این همه محبت و لطف ایشان ... در کنار این دیدارهای خیلی عالی با اساتید بزرگوار، دیدن دوستان عزیز قدیمی و رامینی هم بر میزان ذوق و شوق ما بیفزود و بسیار خوشحال گشتیم...

خلاصه از صبح ساعت 8 که رسیدم تا الان بسیار کیفور گشته ایم... و حال کردم این لذت رو با یاد نوستالژی وبلاگ نویسی در سایت دانشگاه کامل کنم...

جلسه دفاع از پایان نامه کارشناسی ارشد

سلام

بالاخره دوران کارشناسی ارشد هم داره تموم میشه و این مرحله از زندگی هم می گذره:

موضوع:

تحلیلی از هزینه های رشد اقتصادی در منتخبی از کشورهای اسلامی:

روش داده های تلفیقی

ارائه دهنده:

محسن سیفی

استاد راهنما:

جناب آقای دکتر صادق بختیاری

استاد مشاور:

جناب آقای دکتر همایون رنجبر

زمان:

پنج شنبه 16 بهمن ماه 1393 - ساعت 13:30

مکان:

سالن جنبی B تالار امیرکبیر

دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان(خوراسگان)



بعدنوشت:

نمره نهایی بنده 17.8 از 18 شد. 2نمره هم برای مقاله است که من بدلایل شخصی(اعزام هرچه سریعتر به خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران) تصمیم دارم انصراف بدم.

دلتنگی ...

چقدر دلم واسه نوشتن و حرف زدن تنگ شده ...

زندگی تصنعی !!!

خسته شدم از زندگی تصنعی آدم ها ... زندگی آدم های تصنعی ... دوست داشتن های تصنعی ... تنفرهای تصنعی ...

به عمد میگم تصنعی چون به نظر من مجازی نیست ... یعنی درواقع به نظر من تصنعی بودن و مجازی بودن یه تفاوت بزرگ دارند و اونم اینه که در مجازی بودن امکان تطابق اون با واقعیت وجود داره اما در تصنعی بودن قطعاً با واقعیت تفاوت هایی رو داره ...

در سرزمینی که شاید یه زمانی سرزمین عشق و عاشقی های اساطیری و افسانه ای بوده، امروزه هرچه میگردم در دور و برم عشق و دوست داشتن واقعی رو نمی بینم که باهم درحال زندگی باشند... اگرم عشق و دوست داشتنی وجود داشته باشه به وصال ختم نشده شاید ...

هرچی زن و شوهر تا حالا می شناسم دچار طلاق های عاطفی آشکار و پنهان هستند ... یه گروهی خودشون خوب می دونند که فقط در ظاهر دارند با هم زندگی می کنند ولی سنخیتی با هم ندارند و از این حس فرار نمی کنند و به اشکال مختلف اون رو در بیان و رفتارشون میشه متوجه شد ... ولی خوب با همین احساس کثیف در کمال آرامش به زندگی ادامه می دهند ... چون دنبال این هستند که زندگی بی دغدغه ای رو داشته باشند تا عمرشون سر برسه و زندگی به همین سادگی و خوشمزگی تموم بشه !!! چه احساس بیخودی ... یه گروه دیگه هستند که بدترند ... یعنی با این که خودشون خوب می دونند سنخیتی باهم ندارند اما از اونجا که خیلی دنبال زندگی های خیالی هستند به خودشون هم دروغ می گن و طوری زندگی می کنند که خودشون باورشون شده زندگی شون کاملا گل و بلبله ... و کاملا هم از حس فراری هستند و سعی می کنند هرکاری انجام بدند و خودشون رو سرگرم کنند که وقت نکنند زیاد به این غم بزرگ فکر کنند ... این گروه از گروه از گروه قبل خیلی سرخوش ترند و زندگی شون بسیار تهوع آور تره ...

اون بنده خداهایی هم که بطور رسمی طلاق گرفتند دیگه تکلیف شون مشخصه ... هرچند که این گروه باید دقت می کردن که دچار این اشتباه بزرگ نشن اما بازم دمشون گرم که با قطع ادامه زندگی نه خودشون رو عذاب می دن و  نه اطرافیان شون رو و نه نسل آینده ای که همون بچه هاشون باشه ...

اون دوگروه اول علاوه بر اینکه به خودشون طلم بزرگی رو می کنند، به خانواده و اطرافیانشون هم ظلم می کنند ... به بچه هاشون ظلم نمی کنند بلکه خیانت می کنند ... و در نهایت به جامعه شون هم ظلم می کنند و هم خیانت و هم یه حس بدتر از خیانت که نمی دونم بشه چی اسمش رو گذاشت ...

یه جایی توی اینترنت یه مطلبی خوندم خیلی قشنگ بود ... گفته بود که دقت کردید پدر و مادرهای ایرانی جلوی فرزندانشون معاشقه نمی کنند و خبری از بوسه و عشق ورزی در خونه ها نیست ... چون معتقدند که جلوی بچه زشته و نباید اینکارا رو کرد ... اما دعواهاشون و اختلافاتشون و کینه و نفرت هاشون رو به راحتی جلوی فرزندانشون بروز می دن و اینجا فراموش می کنند که جلوی بچه زشته و نباید اینکارا رو کرد !!!

نمی دونم باید چیکار کنم که حالم خوب بشه ... واقعا خیلی داغونم و چون نمی تونم زیاد دردهام رو بروز بدم باید همش توی خودم بریزم و خودخوری کنم ... حالم از خودم و زندگی گند خودم بهم می خوره ... حال زندگی گندتره اطرافیانم بهم می خوره ... حالم از جامعه بدتر از بدتره خودم هم بهم می خوره ... چه زندگی تهوع آور و حال به هم زنی شده !!! ...

چقدر این متن و دلنوشته هم گند و حال بهم زن و تهوع آور شد !!! ...

در پایان بازهم تأکید می شه که همه این متن نظرات شخصی و حاصله تجربه شخصی منه و قطعا خیلی ها هم مخالف هستند و نظرشون با بنده متفاوته ...

هرچی سنگه واسه پای لنگه ...

از اون جایی که همیشه گفتن هرچی سنگه واسه پای لنگه ... مثل این سعید عبدولی بنده خدا همیشه دارن پیروزیش که مثل روز روشنه رو به شکست تبدیل می کنن ...

حالا شده قضیه من و امثال من و طول خدمت سربازی ... سال 90 وقتی که همه درسای لیسانسم تموم شد و فقط مونده بود پروژه پایانیم، از اونجایی که پدرم درصد مختصری جانبازی و خدمت جبهه داره و بر اساس قانون اون زمان حدود 8ماه و نیم کسر خدمت از این قانون مشمول حالم میشد + 1 ماه کسر خدمت مدرک لیسانس = 9ماه و نیم کسر خدمت از 18 ماه خدمت = 8 ماه و نیم باید خدمت می رفتم ... منه از همه جا بی خبر و سرخوش به خاطر این خدمت آبکی و کوتاه، پروژه رو هی داشتم لفتش می دادم که چشمتون روز بد نبینه یهو اواسط اردیبهشت 91 اعلام کردن همه کسری خدمت ها رو برداشتن و خدمت از 18ماه شده 21 ماه ... خدا نصیب هیچکی نکنه که من بدجوری شوکه شده بودم و چون حساب زیادی هم روی ارشد باز نکرده بودم زیاد امیدی به قبولی نداشتم ... خلاصه اینکه نهایتا ما رفتیم ارشد ...
حالا بعد از دوسال که کلی با خودم کلنجار رفتم تا قانع بشم به خدمت 21 ماهه با اندکی کسرخدمت و مثل همون دوران بازم از همه جا بی خبر و سرخوش در حال کار با سرعت آروم روی پایان نامه بودم و با این احتساب که حالا عجله ای نیست و بزار با آرامش خیال پیش ببرم و از این حرفا ... که امشب اخبار اعلام کرد به دلیل کاهش فرزندان ذکور در کشور و نیز نیاز به نیرو در بخش نظامی کشور، خدمت از ابتدای سال 94 به 24 ماه افزایش پیدا می کنه و به احتمال زیاد دوباره کسرخدمت ها هم تقلیل پیدا می کنه ...
یکی میشه بیاد من و سعید عبدولی رو توجیه کنه که این سنگ ها چرا همش واسه پاهای لنگه ؟!!؟!؟
----------------------------------------------------
پی نوشت:

الان واقعا نمی دونم باید بگم چه احساسی دارم اما فقط اینو می دونم که باید هرچه سریعتر سر و ته پایان نامه رو هم بیارم و برم سربازی ... چون این طوری که از شواهد و قرائن برمیآد اگه اینکار نکنم به زودی قانون خدمت سربازی عوض میشه و طول دوره اون دائمی میشه تا وقتی که ملت عزیز لطف بفرمایند و ازدیاد نسل کنند و بچه هاشون هم به سن خدمت سربازی برسه و تازه بعد از همه این اتفاقات مذاکرات هسته ای هم به نتیجه برسه و آمریکا و ایران بشن دو کشور دوست و همسایه و برادر و از اینا ... اسرائیل هم از صحنه روزگار محو بشه و فلسطین اشغالی بشه سرزمین مقدس فلسطین و قص علی هذا ...

رسانه کاملا ملی !!!

اخبار 20:30 امشب:

- دادگاه امروز آقای "س م" رئیس سابق تأمین اجتماعی در دولت قبلی و دوست و رفیق شفیق رئیس جمهور محبوب قبلی آقای "م ا" برگزار شد !!!!!!!! (خو موندم این دیگه چه مخفف بازیه؟؟؟) تازه مصاحبش رو هم نشون میده چهرش شطرنجی می کنه !!!!!
- همچنین دادگاه آقای "م ه" متهم خاص و فرزند رئیس تشخیص مصلحت نظام آقای "ا ه ر" نیز بصورت غیرعلنی برگزار شد !!!!!!!!!!!!!!!! گفته می شود که اتهامات اصلی این متهم امنیتی از نوع فتنه ای بدخیم و اقتصادی می باشد اما وکیل ایشان مدعیست اتهامات موکلش سیاسی ست ....
- البته خبر اعلام محکومیت و تعیین حبس و جریمه آقای "م ر" معاون اول رئیس جمهور محبوب قبلی آقای "م ا" بصورت کاملا غیرعمدی سانسور شد !!!!!!!!!!!!
کشته مرده این اخبارتونم ای رسانه ملی !!!!!!!!!!!!!!!

دوران رکود مجازی یا دوران رکود نسلی !؟

همیشه هروقت پای اینترنت باشم سعی می کنم به وبلاگ خودم و دوستان یه سری بزنم. و وبلاگ گردی یکی از کارای مورد علاقه منه ...

اما مدتهاست که وبلاگ گردیم خیلی طول نمی کشه و شاید در کمتر از یکی دو دقیقه تموم میشه ... چون اکثر وبلاگ های دوستانم که میشناسمشون مثل وبلاگ خودم مدتهاست به روز نشدن ... گهگاهی وقتی میبینم مطلب جدیدی برای خوندن نیست خیلی دلم می گیره و برای اون دورانی که همیشه وقت کم می آوردم واسه مطلب خونی و مطلب نویسی ، بغش می کنم ...

یادش بخیر چه دورانی داشتیم با دوستان ... همه جمعی که میشناختم دیگه حداقل هفته ای یه مطلب درست و حسابی داشتیم ... حتی من خودم اونقدر دیگه درگیر بودم که عادت کرده بودم مطالبم رو فی البداه ای بنویسم و هروقت پشت سیستم بودم و حسش می اومد همون لحظه شروع می کردم به نوشتن ... می دونم اکثر دوستانم هم همین طور بودن ...

خلاصه دوران خیلی خوبی بود و ارتباطات مجازی خیلی خوبی داشتیم ...

اما یکی دو سالی هست که دیگه خبری از اون پویایی مجازی نیست ... دیگه کسی مطلب جدید نمی زاره، کسی دیگه به وبلاگم سر نمی زنه و خودمم کم به وبلاگ بقیه سر می زنم ... خلاصه یه رکود عجیبی توی این مورد ایجاد شده ...

حالا نمی دونم این رکود بخاطر محدودیت های شدید در سال های اخیر بوده !؟ یا پیشرفت و افزایش حضور در شبکه های اجتماعیه ؟! یا شایدم هم نسل های من دیگه هم نسل های من دیگه علاقه ای به این کارا ندارن !؟

به نظر خودم هر سه حالتی که گفتم می تونه موثر بوده باشه ... شاید حتی به نسبت مساوی هم سهم داشته باشن ... نمی دونم ... شاید !!!

خلاصه بد اوضاعی شده ...

سخنرانی دانشجوی ستاره دار در حضور روحانی

وقتی امروز این سخنرانی رو شنیدم اشک شوق بر چشمانم جاری شد ... سخنانی که در عین شیرینی درد تلخی ناشی از زخم های هم نسل من رو بیان می کنه ...

...

اولین سخنران این برنامه وحید عابدینی به نمایندگی از قشر دانشجویان بود که به پشت تریبون آمد و سخن را خود را این چنین شروع کرد که: « 9 سال پیش در خرداد 84، در حال اتمام دوره کارشناسی علوم سیاسی بودم و پس از آن، رتبه اول رشته روابط بین الملل را در مقطع کارشناسی ارشد کسب کردم؛ در آن دوره بستر مناسبی برای فعالیت دانشجویان مهیا شده بود و روند اصلاحات که در دولت سید محمد خاتمی اتفاق افتاده بود، برگشت ناپذیر بود.

وی ادامه داد: در ایام انتخابات 84 برخی معتقد بودند چه فرقی می‌کند چه کسی رئیس‌جمهور شود و اصلا بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، ولی بعد از انتخابات آن سال دیدیم که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست.

این فعال دانشجویی با بیان اینکه بعد از انتخابات 84 جزو دانشجویان ستاره دار شدم، تصریح کرد: دوره کارشناسی  ارشد را با سختی به اتمام رساندم، ولی در آزمون دکتری نتوانستم شرکت کنم زیرا که چند ستاره یعنی سرهنگ شده بودم!

عابدینی افزود: کم‌کم اتفاق‌ها آشکار می‌شد و نه تنها در دانشگاه‌ها بلکه در بازار کار و کسب نیز بسته می‌شد، ولی با این حال معتقد بودم که زمستان می‌رود و روسیاهی به ذغال می‌ماند؛ آن سال‌ها درس خوبی برای من به یادگار گذاشت و آن درس این است که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست.

وی در ادامه، گفت: خرداد 84 درس خوبی برای نسل من شد و با همین تجربه در خرداد 92 نمره قبولی گرفتیم و پس از چندین سال دکان افراط برچیده شد و نسیم اعتدال وزیدن گرفت.

این فعال دانشجویی با اشاره به روی کار آمدن دولت یازدهم، خاطرنشان کرد: هنوز دو ماه از آغاز به‌کار دولت یازدهم نگذشته بود که از سازمان سنجش با من تماس گرفتند و گفتند که امکان ثبت‌نام بنده برای آزمون دکتری وجود دارد.

عابدینی در پایان گفت: من در حال حاضر دانشجوی مقطع دکتری هستم و با دختری که حقوق خوانده، پیوند مهر هستم و خوشحالم که امروز یک سرهنگ نیستم، یک دانشجوام و حقوقدان‌ها را دوست دارم.

بعد از سخنان عابدینی، حضار ایستادند و با هم سرود "یار دبستانی" را خواندند. برخی دانشجویان هم شعار «روحانی مچکریم» و «دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد» را سر دادند.

...

متن کامل این خبر رو در لینک زیر ببینید :

http://www.ana.ir/Home/Single/88630

همچنین کلیپ تصویری مربوط به این سخنرانی رو در لینک زیر ببینید:

http://www.aparat.com/v/FNdJD


تبریک گرامیداشت هفته معلم ...

معلم ...

ای یکتا چراغ هدایت بشریت ...

و ای هستی بخش لحظات انسان ها از سوی آفریدگار عشق و دوستی ...

آنگاه که در میخانه معرفت تو ...

جام های می را پیاله به پیاله می نوشیدم ...

من مست می شدم و چیزی نمی فهمیدم ...

اما تو ...

در لذت ابدی این مستانگی غرق در شادی بودی ...

گرامیداشت هفته معلم بر تمامی اساتید عزیز و گرامی بخصوص پدر و مادر خودم تبریک و تهنیت باد ...

"محسن سیفی - اردیبهشت 1393"