عوامل و موانع پیشرفت (توسعه) ـ 3

1-    ایجاد فرهنگ کار جمعی:

ید ا... مع الجماعة

با ایجاد روحیه و فرهنگ کار جمعی در بین نهادهای خرد و کلان کشور بخصوص دست اندرکاران مدیریت اجرایی کشور، می‌توان انتظار پیشرفت و توسعه در بخش‌های گوناگون را داشت. تجربه‌ی موفق رویکرد جمع‌گرایی در نهادها و موسسات علمی ـ پژوهشی مانند پژوهشگاه رویان، مرکز تحقیقات لیزری و موسسات زیرمجموعه‌ی سازمان انرژی اتمی و یا سازمان‌های مرتبط با تحقیقات فضایی در ایران گواهی بر این مدعاست. درمان ناباروری، درمان سرطان و معلولان و پیشرفت در زمینه سلول‌های بنیادی، دست‌یابی به غنی‌سازی 20 درصد و استفاده از انرژی هسته‌ای، پیشرفت در عرصه‌های پدافند عامل و غیر عامل، پرتاپ ماهواره و قرار دادن آن در مدار زمین تنها بخشی از پیشرفت‌ها و دست‌آوردهایی است که در مدت زمان کم با روحیه کار جمعی، کشور موفق به دست‌یابی آن‌ها شده است.

در صورت ایجاد این روحیه در تمامی بخش‌ها و سطوح مدیریتی و حتی مردمی کشور، به عنوان شرط لازم به همراه شرط کافی که همان روحیه خستگی‌ناپذیری و کار جهادی است کشور می‌تواند به پیشرفت همه جانبه دست یابد.

رکود عمومي شروع شده است!

مردي در کنار جاده، دکه اي درست کرده و در آن ساندويچ مي‏‏‌فروخت.

چون گوشش سنگين بود، راديو نداشت. چشمش هم ضعيف بود، بنابراين روزنامه هم نمي‌خواند.

او تابلويي بالاي سر خود نصب کرده بود و محاسن ساندويچ‌هاي خود را شرح داده بود.

خودش هم کنار دکه‌اش مي‌ايستاد و مردم را به خريدن ساندويچ تشويق مي‌کرد. مردم هم مي‌خريدند.

کارش بالا گرفت؛ لذا ابزار کارش را بیشتر کرد.

پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.

کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان! مگر اخبار را نشنیده‌اي؟ اگر اوضاع مالی کشور به همين منوال ادامه پيدا کند، کار و بار همه خراب خواهد شد و يک رکود عمومي به وجود خواهد آمد. بايد خودت را براي اين رکود آماده کني.

پدر با خودش فکر کرد هرچه باشد پسرش به مدرسه می‌رود، اخبار را می‌شنود و روزنامه هم مي‌خواند؛ پس حتماً آنچه مي‌گويد صحيح است.

بنابراين کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش می‌داد، تابلوي بالای سرش را پايين آورد و ديگر در کنار دکه خود نمي‌ايستاد و مردم را به خريد ساندويچ دعوت نمي‌کرد.

فروش او شديداً کاهش يافت.

رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان! حق با تو بود. رکود عمومي شروع شده است!

عوامل و موانع پیشرفت (توسعه) ـ 2

بی شک اتحاد و همدلی همگی مسئولان به خصوص مسئولان رده بالای مملکتی، علاوه بر پیشرفت و توسعه و آبادانی هر جامعه‌ای موجب تزریق و سرریز شدن آن در بین سطوح پایین‌تر و آحاد جامعه خواهد شد. البته وحدت به معنی کنار گذاشتن تفاوت نگاه‌ها و اختلاف سلائق نیست.

"همه‌ی اختلاف نظر‌ها و اختلاف سلیقه‌‌ها و انگیزه‌هاى گوناگونِ معقولى كه هر كسى آن‌‌ها را داراست، ممكن است با انگیزه‌هاى معقول دیگرى متفاوت باشد. این مثل جریان‌هاى متفاوتى كه وارد یك دریاى آرام و مستقر، یك دریاچه‌ى امن و امانى بشوند، در این‌جا به هم می‌‌پیوندند. اگر بتوانیم این محیط امن و صفاى معنوى را در عرصه‌ى كارىِ خودمان به وجود بیاوریم، این بهشت معنوى را براى خودمان تدبیر كنیم و فراهم بیاوریم، بقیه‌ى مسائل چندان اهمیتى ندارد، خیلى مشكلى درست نمی‌‌كند؛ اصل قضیه این‌جاست؛ این را باید حل كرد."1

اما در عین حال باید توجه داشت که:

"آقايان همه دم از اتحاد و وحدت مي‌زنند و مي‌زنيم؛ همه‌مان مي‌گوئيم وحدت، اما وحدت را بايد در عمل تحقق ببخشيم. وحدت اين است كه مشتركات‌مان را كه بيشتر از موجبات مفرّق هست، تقويت كنيم و اين‌ها را جلو چشم نگه داريم. اين جور نباشد كه دل‌خورى از يك نفر آدم، ما را وادار كند حرفى بزنيم، اقدامى بكنيم كه برخلاف مصالح كشور باشد؛ كه گاهى انسان مشاهده مي‌كند! از يك نفر به خاطر يك كارى، يك دل‌خورى‌اى پيدا مي‌كنيم، بعد اين دل‌خورى سايه مى‌افكند بر همه‌ى رفتار ما؛ بايد مشتركات را نگاه كرد، نقاط اصلى را بايد پيدا كرد. بعضى از اين مسائلى كه ماها مطرح مي‌كنيم و رويش تكيه مي‌كنيم، حقاً و انصافاً مسائل اصلى نيستند، اين‌ها مسائل اصولى نيستند. مسائل اصولى‌ترى وجود دارد كه بر آن‌ها بايد تكيه كرد."2


1ـ مقام معظم رهبری/ دیدار نمایندگان مجلس هشتم/ 21 خرداد 1391

مقام معظم رهبری/ ديدار اعضاى مجلس خبرگان رهبرى/ 25 شهریور 1389

عوامل و موانع پیشرفت (توسعه) ـ 1

«آنچه که مردم از مسئولین ـ بخصوص رده‌های بالاتر ـ توقع دارند، این است که با هم تعامل داشته باشند، وحدت داشته باشند، همکاری داشته باشند؛ هم در سطوح بالا، هم در سطوح میانه؛ بر اولویت‌های کشور تمرکز داشته باشند، مسائل اصلی را جلو بیندازند، سرگرم مسائل فرعی و حاشیه‌ای نشوند، کار و تلاش بی‌وقفه انجام بدهند. مردم صداقت را توقع دارند، عمل به وعده‌ها را توقع دارند، پرهیز از مناقشات را توقع دارند، پرهیز از سرگرم شدن به حواشی و مسائل فرعی را توقع دارند، امانت و پاکدستی و برخورد با متخلف و خائن را توقع دارند؛ اینها در صدر مطالبات مردم قرار دارد.»1


مقام معظم رهبری/ اجتماع بزرگ مردم کرمانشاه/ 20 مهر 1390

ترسیم وضع مالی موجود

تلخیص توسط : نسرین رضائی مقدم

دیروز همایشی تحت عنوان آسیب شناسی اقتصاد ایران به همت بچه های انجمن علمی برگزار و در پایان نشستی تخصصی جهت بررسی نقش نظارت بانک مرکزی بر امور بانک ها و موسسات پولی در اقتصاد ایران با حضور تنی چند از اساتید* انجام شد.

در اینجا نکاتی از این نشست را که به نظرم مهم میرسند ،خلاصه وار ارائه میکنم.

  - سیاست هایی که بانک مرکزی اتخاذ می کند از طریق بانک های تجاری و تخصصی به مردم منتقل می شود.

  - اگر رابطه ی پول و کالا به درستی برقرار باشد ، پول اصطلاحا active است و سیاست های پولی به درستی عمل می کنند.اما اگر پول passive  باشد ، دیگر سیاست های پولی موضوعیت نخواهند داشت. برای مثال نقدینگی بالا و غیر قابل کنترل در اقتصاد سبب می شود پول مابه ازای کالایی نداشته و رابطه ی صحیح پول با کالا قطع شود . در اینصورت پول passive می شود و حتی اگر پول دست مردم جمع آوری شود باز هم تولیدی صورت نمی گیرد زیرا مقام پولی نمی تواند به خوبی عمل کند.

بازارهای اوراق بهادارنیز به این دلیل پدید آمدند که حتی در کوتاه مدت ، پول دست مردم راکد نماند و به سمت تولید هدایت گردد اما عملا اتفاق دیگری می افتد.

-    در ابتدا بانک مرکزی بااین تصور که نرخ سود تسهیلات پایین منجر به کاهش هزینه ی تامین اعتبار تولید کننده و درنتیجه کاهش هزینه ی تمام شده ی کالا می شود و از آنجا با کاهش قیمت ، تورم کاهش می یابد ، اقدام به اینکار نمود. اما متاسفانه شرایطی پدید آمد که افراد با استفاده از نرخ سود تسهیلات پایین ، چون نسبت به نرخ تورم کمتر بود، این تسهیلات را دریافت کردند و این سبب شد پول های سرگردانی در اقتصاد پدید آید که به سمت سایر قسمت های غیر تولیدی اما سودآور هدایت شوند.

-   درمورد رقابتی کردن فضای بانکی نیز باید گفت  توسعه مالی صحیح تنها با افزایش تعداد بانک ها و موسسات پولی شدنی نیست و نیاز به بستر سازی دارد. یکی از این مهم ترین بستر ها " همگرایی بازدهی "هااست .در شرایطی که در یک محل نرخ بازدهی 7درصد و جای دیگر100درصد است نمیتوان انتظار برقراری بازار رقابت کامل را داشت. از آن تاسف برانگیزتر این که بخش غیر مولد دارای بازدهی بالاست و بخش مولد و تولیدی دارای بازدهی پایین است. نتیجه آن می شود که همین موسسات پولی که قرار است امر تولید و وضعیت رفاهی جامعه را سامان بخشند از طریق موسسات سرمایه گزاریشان و به منظور حفظ موجودیتشان دست به سرمایه گزاری در بخش های غیر مولد اما با سود بالا میزنند، حتی اگر  واردات کالاهای اساسی یا غیر اساسی باشد.

وابستگی بودجه به نفت نیز سبب میشود که سیاست های پولی به سیاست های مالی وابسته باشند.

-  اکنون چون در بسیاری حوزه های اقتصادی با عدم تعادل مواجه هستیم نمی توانیم اظهار کنیم با آزادسازی نرخ سود به 21درصد مشکل حل شده و فضا رقابتی شده است .زیرا تا زمانی که به ثبات در سایر نرخ های تورم ، بیکاری و... نرسیده ایم ، بالارفتن یا پایین آمدن یک نرخ فقط یک نتیجه دارد : اینکه با بالارفتن آن یک عده رانت میبرند و با پایین آمدن آن عده ای دیگر. بنابراین تا سایر اصلاحات انجام نشده سخن گفتن از ثبات ناشی از تعادل خطاست.

*جناب دکتر شاکری ،جناب دکتر ابراهیمی سالاری ،جناب دکتر سلیمی فر و جناب آقای صفایی نیکو

 

 

" علم اقتصاد اسلامی "چگونه ممکن است ؟ ( قسمت دوم )

در قسمت پیشین از خدماتی که فلسفه به علم می نماید سخن به میان آمد و بیان شد که علم در هدف،موضوع مورد پژوهش و کاربرد، از فلسفه کمک میگرد. پس می توان به جای فلسفه –که البته منظور همان نظام اعتقادی است- از نظام اعتقادی اسلام استفاده نمود و هدف و کاربرد علم را از تعالیم و حد و مرزهای دینی اقتباس نمود.

 

اما فلسفه از علم چه خدماتی را دریافت می دارد؟

 

برای پاسخ دقیق به سوال بالا ابتدا بایستی به کالبدشکافی دقیق یک نظام اعتقادی پرداخت. نظام های اعتقادی که به طور خلاصه آن را مکاتب و یا ایسم ها می نامیم- همانند مارکسیزم یا سرمایه داری- ،دارای 2 بخش اصلی هستند؛ بخش اول،ادعاها و اندیشه هاییست که در مورد انسان و جهان و علت خلقت آن ها، بودن یا نبودن امر متعالی به نام خداوند، وجود یا عدم وجود زندگی پس از مرگ و امثال این قبیل مسائل بنیادین، دارند.بخش دوم؛ احکام و مقرراتی است که بر اساس تفکرات بخش اول ساخته می شود و پیروانش را ملزم بدین امر می کند که اگر قصد پیروی از سرمایه داری یا مارکسیسم را دارند،حتما این احکام و تکالیف را بایستی در زندگی به کارببندند.

 

به عنوان مثال برای بخش اول، می توان به تفاوت تعریف انسان در 3 مکتب اسلام، سرمایه داری و ماکسیزم اشاره نمود. در مکتب لیبرالیزم –که نمود اقتصادی اش سرمایه داریست- انسان، موجودی منفرد و خودخواه، با ماهیتی مادی و غیرمعنوی است که به وسیله عقلانیت ابزاری –که همان ترجیح سود بر هزینه و بیشتر بر کمتر است- در راستای هدف نهایی خود که همان کسب ثروت و شهرت و قدرت است، می کوشد.

 

در اندیشه مارکس، انسان موجودی اجتماعی و تاریخیست که ماهیتی مادی دارد و بر اساس طبقه و موقعیت اش در جامعه، فکر می کند و به دنبال سود خود است. انسان در طول تاریخ به خودآگاهی تاریخی میرسد و در سیر حتمی خود، مالکیت خصوصی را برمی چیند و مالکیت عمومی بر ابزار تولید را ایجاد می نماید.

 

اسلام، انسان را موجودی الهی و مادی، همراه با عقلانیت اخروی-که آخرت را بر دنیا ترجیح می دهد و در دنیا، بیشتر مشروع را بر کمتر مشروع ترجیح میدهد- و ایثارگر و نوع دوست، معرفی می نماید.

 

وقتی تکلیف سوالات مهمی چون تعریف انسان و علت خلقت انسان و جهان در بخش اول هر مکتب روشن شد، حال بایستی مکاتب بر اساس مدعیات خود و در راستای هدفی که برای انسان و جامعه به تصویر کشیدند، راه و روش ارائه نمایند. یعنی مسیر و قواعد زندگی روزمره را بر اساس اندیشه هایشان در بخش اول ترسیم نمایند. در این مرحله است که بحث احکام و قواعد و مقررات زندگی فردی و زندگی اجتماعی و اقتصادی مطرح می شود.

 

به عنوان مثال، در مکتب سرمایه داری با توجه به تعریف انسان، احکامی چون آزادی اقتصادی، مالکیت خصوصی، نفع شخصی، حداکثر سود و... تعیین می گردد و روابط اقتصادی را در سطح جامعه تنظیم می کند.

 

در اقتصاد مارکسیستی نیز، تعریف خاص از انسان، ما را به احکامی چون لغو مالکیت خصوصی، نفی بازار به عنوان عامل توزیع کننده کالا و خدمات و نشاندن دولت در جایگاه بازار،حضور پررنگ دولت در اقتصاد و... می رساند.

 

تعریف اسلام از انسان نیز،مقرراتی چون برقراری عدالت اقتصادی به عنوان هدف نهایی نظام اقتصادی،خمس و زکات و صدقه، ممنوعیت مصرف و خرید و فروش کالاهای حرام مثل مشروبات الکلی، نفی اخذ ربا و ... تولید می نماید.

 

ملاحظه شد که احکام و مقررات، کاملا در چارچوب عقاید تعیین می گردند واز متن اندیشه ها برمی خیزند. پس نمی توان انتظار داشت که انسان لیبرال، در حوزه اقتصاد به احکام اسلامی تن دهد و یا جامعه ای با نظام اعتقادی اسلامی، روابط و ضوابط خود را از مارکسیزم اخذ نماید.

 

حال که دو بعد اصلی نظام های اعتقادی را شناختیم، می توانیم به سوال بالا جواب مطلوب و مناسبی دهیم. حقیقت این است که فلسفه و نظام های اعتقادی تا به شکل و شیوه قوانین اداره اجتماع و نظریه های علمی و عملیاتی در نیایند، جز در حد زبان و فکر، در جامعه و زندگی جایگاهی نخواهند داشت. به عبارت دیگر، هر مکتب برای حضور فعال و تاثیرگذارش در جامعه، نیازمند کسانیست که بتوانند بر اساس اصول فکری مکتب، روش های رسیدن به اهداف مکتب را ترسیم نمایند. در غیر اینصورت، نظام اعتقادی در مقام اجرا، هیچ جایگاهی در جامعه نخواهد داشت و عینیت فلسفه در عرصه اجتماع بسیار تنزل خواهد کرد و عملا از پیاده شدن اهداف و اصول نظام اعتقادی در جامعه، خبری نخواهد بود.

 

نتیجه: خدمت بزرگ علم به فلسفه، دنیایی کردن و روشمند نمودن آرمان ها و اصول هر مکتب است. علم می کوشد تا بر اساس رهنمودهای مکتب و خط قرمزها و باید و نباید ها، الگوهای عینی و طرح های عملی و قابل اجرا برای جامعه بسازد و زمینه ساز حضور "اندیشه" در "عمل" باشد.

 

6.نکته مهمی که جا دارد بدان توجه شود، این است که علوم انسانی به جز شان "کشف" ، شان "تاسیس" نیز دارا می باشند. برای توضیح بیشتر بایستی اشاره کرد، که غایت علم را کشف واقع می دانند. یعنی علم موظف است تا به وسیله روش های محکم و مستدل به دنبال کشف روابط پدیده ها در جهان هستی بگردد و قوانین را کشف نموده و در قالب نظریه و تئوری بیان نماید. علومی مثل فیزیک و شیمی زاییده این نوع نگاه به علم هستند. اما در علوم اجتماعی و علوم انسانی، علاوه بر "کشف" بایستی از "تاسیس" نیز صحبت کرد. یعنی علوم اجتماعی تنها به دنبال کشف حقیقت نیستند، بلکه سعی دارند تا با توجه به هدف و کاربردی که نظام های اعتقادی برایشان ترسیم می کنند و البته در چارچوب و محدوده بایدها و نبایدهای هر مکتب، نظریه پردازی نمایند. به عنوان مثال، اقتصاد لیبرالی به دلیل مشروعیتی که برای نرخ بهره قائل است، آن را در تحلیل ها دخالت نموده و کلیت نظام اقتصادی خود را بر اساس  نرخ بهره، می سازد.در نظریه های سرمایه گذاری، رشد، بانکداری، پول و ارز و ... بر اساس مشروع دانستن نرخ بهره، نظریه پردازی می نماید. اما در نظام فکری اسلام چون نرخ بهره مشروعیت ندارد، لذا اساسا متغیری به اسم نرخ بهره وجود ندارد که بخواهد برمبنای آن تئوری پردازی شود. پس اینکه نرخ بهره در نظام عتقادی مشروع دانسته شود یا خیر، می تواند دو الگوی کاملا متفاوت از تئوری های اقتصادی را بسازد. همین طور دیدگاهی که نظام اعتقادی در مورد نقش و گستره وظایف دولت در اقتصاد دارد، یا نظری که در مورد مالکیت و توزیع عادلانه درآمدها دارد، می تواند الگوهای بسیار متفاوتی از نظریه های اقتصادی را بسازد. که هر کدام بیانی از واقع هستند اما در چارچوب مکتب. لذا علوم اجتماعی فارغ از مکتب ها و ارزش ها نداریم. چرا که بدون مکتب، علم نمی داند که بایستی برای چه و در چه مسیری و غایتی، نظریه پردازی کند.

 

نتیجه: در حقیقت علوم انسانی و اجتماعی، علومی در چارچوب نظام اعتقادی هستند و در محدوده ارزش ها و خط قرمزهای مکتب ، به پژوهش و نظریه پردازی می پردازند. پس دانشمندان علوم اجتماعی بر اساس مکتبی که بدان معتقدند، ابتدا به "تاسیس" یکسری اهداف و اصول و چارچوب ها می پردازند –مثل تعریف از عدالت یا مشروعیت یا عدم مشروعیت نرخ بهره- و سپس در این قالب، به دنبال "کشف" روابط و قوانین می پردازند و در نهایت، یافته هایش را به زبان تئوری بیان می دارند.

 

نتیجه گیری :

 

الف.علوم اجتماعی، ابتدائا بر اساس مکتب مورد نظرشان، محدوده و ضوابط پژوهش را تعیین نموده، آنگاه، به نظریه پردازی در قالب این ساختار مورد تایید مکتب، می پردازند.

 

ب.علوم از فلسفه های اعتقادی در اهداف، کاربرد، مساله های مورد پژوهش و متغیرهایی که مکتب، مشروعیت آن ها را تایید نموده(مثل نرخ بهره در اقتصاد لیبرالی)، خط و جهت می گیرند. در اقتصاد اسلامی، سعی بر این است که اسلام به جای فلسفه های دیگر، در جهت دهی به علم اقتصاد، دخیل باشد.

 

ج.اقتصاد اسلامی، علمی است که سعی دارد تا بر اساس اهدافی که نظام فکری اسلام تعیین می نماید و بر اساس متغیرهایی که اسلام آن ها را تایید کرده(مثل خمس و زکات) به نظریه پردازی در حوزه تولید، توزیع و مصرف، بپردازد .

"علم اقتصاد اسلامی" چگونه ممکن است؟(قسمت اول )

1.قصد دارم تا در چند نوشته کوتاه اما دقیق و ساده به مدعیات اقتصاددانان مسلمان درباره اقتصاد اسلامی و مطالب پیرامون آن بپردازم. به امید اینکه دانشجویان اقتصاد بتوانند آشنایی نسبتا خوبی با این رشته علمی پیداکنند و بنده را نیز از نقدها و راهنمایی هاشان بهرهمند سازند.

روال کار را بر این قرار دادم که در ابتدای هر نوشته، چندخطی از کتب مربوط و مرتبط با اقتصاد اسلامی را در ابتدا بیان کرده و سپس به تشریح و کالبدشکافی محتوایی آن بپردازم، تا هم خوانندگان با منابع اقتصاد اسلامی آشنا شوند و هم بحث، مستدل تر و علمی تر ارائه گردد.

2.موضوع این نوشته را تامل و تفکر در امکان تولید و برپایی اقتصاد اسلامی قرار دادم. بدین منظور که گمانم این است، تا معین و مشخص نشود که آیا اساسا علم اقتصاد اسلامی معنا و امکان ساخته شدن دارد، بحث در مورد مسائل و نظریات این رشته، خود را کاری غیرضروری و در اولویت های بعدی نشان می دهد.

.در کتاب "نظریه پردازی اقتصاد اسلامی" (نوشته: حسن آقانظری) به نقل از کتاب "ایدئولوژی و روش" (نوشته : همایون کاتوزیان) آمده است :

"بی شک فلسفه و علم از یکدیگر جدا نیستند. با نبود فلسفه، علم جهت گیری اجتماعی ندارد و زمینه کاوش و تحقیق را از دست می دهد.تا مسیر و هدفی فرا راه علم قرار نگیرد، چراغ علم نمی داند که باید بر کدام مسیر بتابد و چه محدوده ای را روشن کند.فلسفه، بایستگی ها و نبایستگی های حیات اجتماعی را ترسیم می کند و آن گاه علم در راستای آنها به حرکت درمی آید، همان گونه که با نبود علم، فلسفه زمینه حضورش در روابط گوناگون اجتماعی را از دست می دهد؛ زیرا دو ویژگی ضروری ((تبیین عوامل تاثیرگذار و تاثیرپذیر)) و ((توصیه کارساز برای حل مشکلات گوناگون زندگی اجتماعی))، که از وظایف علم به حساب می آیند، زمینه حضور فلسفه را در گستره جامعه فراهم می نماید".

4.اولین نکته ای که در تشریح نوشتار بالا می توان بدان اشاره کرد این است که علم به عنوان یک معرفت و دانشی که از تجربه بدست می آید و صحت و درستی و نادرستی آن به وسیله روش های ریاضی یا آماری یا آزمایشگاهی بدست می آید، خود در هدفی که دنبال می کند و نظریه هایی که میدهد، مستقل از ارزش ها و ایدئولوژی ها و فرهنگ ها نیست. بلکه تابع و مرید فرهنگ و اعتقادات یک جامعه است. لفظ فلسفه که در نوشته بالا بدان اشاره شد، تنها به معنای علم فلسفه که یک رشته دانشگاهی است، منظور نظر نویسنده نیست. بلکه منظور از فلسفه، نظام اعتقادی و ارزش ها و ضدارزش هاییست که جامعه آن را پذیرفته و در راستای آن و به قصد رسیدن به هدفی که این نظام اعتقادی در خود تعریف کرده، تلاش می کنند.

دانشمندان هر جامعه در واقع افراد زبده و نخبه ای هستند که با بهره گیری از توان فکری خود و پشتکار و تلاشی که به خرج می دهند، سعی بر این دارند که در چارچوب و در محدوده ای که نظام اعتقادی ترسیم می کند و در جهت رسیدن به هدف، روش ها و برنامه ریزی های دقیق، صحیح و مورد تایید نظام اعتقادی را کشف و یا تاسیس نمایند. دانشمندان علوم طبیعی همانند فیزیکدانان و شیمیدانان وظیفه تهیه ابزارهای فیزیکی رشد و توسعه را برعهده دارند و دانشمندان علوم انسانی،همانند اقتصاددانان،جامعه شناسان و روان شناسان نیز در راستای کشف قوانین و مقررات زندگی اجتماعی و اقتصادی میکوشند.

اما نکته کلیدی این است که اولا طرح ها و برنامه های کیفی و کمی(تئوری های اجتماعی و اقتصادی یا تکنولوژی های فیزیکی) بایستی در راستای رسیدن به هدف مشروعی که نظام اعتقادی جامعه فراهم نموده باشد و ثانیا این طرح ها و تئوری ها به هیچ وجه بر خط قرمزهای نظام اعتقادی پانگذارد.

علومی مثل فیزیک یا شیمی، شاید از لحاظ ذاتی به نظام های اعتقادی وابسته نباشد، یعنی محتوا و کشفیات علم فیزیک را نتوان به دینی و یا غیردینی تقسیم نمود اما حتما در زمانی که به این دسته از علوم نگاه ابزاری می شود و قصد در اختیار گرفتن دستاوردهای این علوم برای تولید فناوری ها و تکنولوژی ها می شود، حتما از نظام اعتقادی جامعه خط می گیرد. به عنوان مثال دستاوردهای فیزیک هسته ای و میکروبیولوژی در نظام اعتقادی سردمداران ایالات متحده است که سر از بمب های نوترونی و سلاح های میکروبی در می آورد.

البته آقای کاتوزیان به نکته ظریفی اشاره نمودند که دقت در آن بسیار راهگشاست :

 "با نبود فلسفه، علم ...زمینه کاوش و تحقیق را از دست می دهد. تا مسیر و هدفی فرا راه علم قرار نگیرد، چراغ علم نمی داند که باید بر کدام مسیر بتابد و چه محدوده ای را روشن کند."

و این یعنی، اینکه پژوهشگران و دانشمندان در راستای چه موضوعی پژوهش نمایند و سعی داشته باشند که چه مساله ای را حل نمایند نیز، علم را ممذوج و مخلوط با ارزش ها و اعتقادها می نماید. بدون شک پیشرفت فیزیک در راستای مسائل هسته ای و یا اختر فیزیک بی ربط با برنامه ها و طرح های صاحبان قدرت نبوده و نیست. بدست گرفتن زمام دنیا و رویای سروری کردن بر جهان، آرزوییست که کاخ سفید بسیار در پی آن است و دستیابی به کّرات دیگر و ایجاد تغییرات سنگین آب و هوایی نیز دیگر هدفیست که قدرتمندان، برای دوام سلطه خود بر جهان در پی آنند و یافتن راه حل های عملی برای تحقق این آرزوها، فقط با تلاش های دانشمندان و نخبگان یافت می شود.پس در این امر که دانشمندان در مورد چه مسائلی تحقیق و پژوهش نمایند نیز از مجرایی بیرون از ساختار علم به آن حواله داده می شود و لذا در موضوع پژوهش نیز،همچون کاربرد آن، جهت گیری های فلسفی موثر است.

 

نتیجه: علم، در هدف،مساله های تحقیق و پژوهش،روش های انجام پژوهش و کاربردهای عملی آن در سطح جامعه، به طور حتم تابع نظام اعتقادی جامعه واهداف سیاستمداران است. پس علوم، خنثی و فاقد جهت و غایت نیستند. بلکه بسیار جهت دار بوده و در محدوده و چارچوب فلسفه هر جامعه به تکاپوی علمی و اکتشافات می پردازد. پس می توان تلاش نمود تا علمی برپا کرد که در هدف و کاربردش از نظام اعتقادی اسلام –به جای نظام اعتقادی غربی- تبعیت نماید.

 

5.کاتوزیان اشاره می کند که علم و فلسفه در واقع دو روی یک سکه اند. بدین معنی که تبلور و جلوه عینی فلسفه در جامعه از روزنه علم صورت می گیرد. پس یک رابطه دو طرفه میان علم و فلسفه برقرار است. از یک طرف، علم از فلسفه جهت و کاربرد را می آموزد و از طرف دیگر فلسفه، برای فعلیت بخشیدن و عینی شدن خود و حضور تاثیرگذارش در جامعه، محتاج علم است:

 

"با نبود علم، فلسفه زمینه حضورش در روابط گوناگون اجتماعی را از دست می دهد؛ زیرا دو ویژگی ضروری ((تبیین عوامل تاثیرگذار و تاثیرپذیر)) و ((توصیه کارساز برای حل مشکلات گوناگون زندگی اجتماعی))، که از وظایف علم به حساب می آیند، زمینه حضور فلسفه را در گستره جامعه فراهم می نماید"


پسا نوشت : مطلب ارسالی از جانب یکی از دوستان علاقه مند به مباحث اقتصاد اسلامی می باشد.

باآرزوی توفیق برای ایشان و همه ی دوستانی که ما را در این راه یاری می نمایند.

جایگاه عقل در پیشرفت فنی و علمی ؟

فروپاشی بخش عظیمی از بنیان فکری و عقلی تمدن ما تا حدی نتیجه‏ی پیشرفت فنی و علمی است. امروزه به نظر می‏رسد که عقل دچار نوعی بیماری فکری شده است. این امر در مورد حیات فرد و همچنین جامعه صادق است. هر فرد بهای دستاوردهای عظیم صنعت مدرن، بهای رشد مهارتهای فنی و دسترسی خویش به کالاها و خدمات را با تعمیق سترونی فردی خود در برابر قدرت متمرکز جامعه‏ای می‏پردازد که قاعدتا باید تحت کنترل او باشد. او بی‏وقفه سرگرم آن است که به کلیت هستی خویش، حتما تا حد کوچکترین انگیزه‏ها، بر اساس الگوهایی از پیش ساخته‏ی رفتار و احساس شکل می‏بخشد. این تحولات فردی محصولات فرعی تحولات جامعه ی صنعتی‏اند.

در نتیجه‏ی اعمال تقسیم کار صنعتی بر قلمرو روح، عقل علمی از حقیقت دینی جدا گشته است. علم، در مقام کسب و کاری تعریف شده و کاملا متمایز از فلسفه، امتیاز خود در پرداختن به حیاتی‏ترین مسایل هستی بشری را تقریبا رها ساخته است. علم هنوز هم ممکن است گه گاهی مدعی تبیین اهمیت و معنای کارکردی ارزش‏ها شود. لیکن کشف، بیان و توجیه این ارزش‏ها به عهده‏ی دیگر شاخه‏های فرهنگ است. علم، تعریف اهداف بشری را به دین، مبارزه برای این اهداف را به سیاست و تبلیغ و گسترش آنها را به رسانه‏های ارتباط جمعی واگذار کرده است. تا آنجا که به الگو یا طرح اولیه‏ی فعالیتهای فکری جامعه‏ی معاصر مربوط می‏شود، تفکر علمی در بهترین حالت نقش ناظر را ایفا می‏کند، زیرا معمار اصلی ناشناخته و گمنام است.

درست است که دین، همراه سایر صور فرهنگی، واجد کارکردهای مهمی به لحاظ کنترل اجتماعی است، اما به نظر  می‏رسد که هم‏پای نجات ایمان از ستیز مهلکش باعقل دنیوی بخش اعظم جوهر اولیه‏ی آن بر باد رفته است. دین با اهداف و سرنوشت انسان سر و کار دارد و علم فقط با حقیقت. اما همین تقسیم و جدایی میان جستجو برای معرفت از یک‏سو و ارزیابی معیارها و هنجارها از سوی دیگر است که همه‏ی معانی را در معرض نابودی قرار داده است. زمان تفکر مستقل در فرد و تقابل میان حقیقت علمی و دینی در جامعه، فقط دو نشانه  از مساله‏ای واحدند که مشخصه‏ی عصر ماست.

منبع : کتاب عقلانیت ( مجموعه مقالات ) / چاپ دوم / 1386

ماکس هورکهایمر/ ترجمه ی یوسف اباذری و مراد فرهاد پور

 

۱۱ چالش مهم و لزوم طراحی پروژه ۱۰ ساله برای جهاد اقتصادی

خبرگزاری فارس: عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) گفت: برای تحقیقات کامل جهاد اقتصادی یک پروژه حداقل ۱۰ ساله لازم است.

عادل پیغامی در گفت‌وگو با خبرنگار اقتصادی خبرگزاری فارس با بیان اینکه مقام معظم رهبری سال جاری را به عنوان جهاد اقتصادی نامیدند، گفت: ایشان تأکید کردند هیچ موضوعی در اولویت به جهاد اقتصادی نمی‌رسد و باید در صدر اولویت‌های کشور قرار گیرد.
وی افزود: با توجه به پویایی که این گفتمان ایجاد می‌کند، جهاد اقتصادی باید در فضای کشور این پویایی را ایجاد کند و در ابعاد مختلف اقتصادی کشور گفتمان‌سازی به نحوه مطلوب شکل گرفته و در برخی از گروه‌های دانشجویی نشست نخبگان،‌ همایش‌های دانشگاهی و رسانه‌ها، ‌بحث جهاد اقتصادی مرتبط مطرح شود.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: جهاد اقتصادی حداقل در گفتمان‌های جاری دانشگاهی و رسانه‌ای باید مطرح شود و به گفتمان اول کشور تبدیل شود، در آن صورت می‌توان امیدوار بود دستاوردهای خوبی داشته باشد و تبدیل به فرهنگ و باور عمومی شود.
پیغامی افزود: همه اقشار در کشور نیازمند تلاش مستمر و جهادگونه برای اقتصاد هستند و برخی از دستگاه‌ها به نوعی برای این اقدام باید برنامه‌ریزی کنند و اگر این برنامه‌ریزی انجام شود، با توجه به خواسته مقام معظم رهبری این تلاش‌ها جای دوری نرفته است.
این استادیار رشته اقتصاد افزود: به نظر من باید یک پروژه ۱۰ ساله طراحی شود که نقشه عملیاتی جهاد اقتصادی تهیه شود و جهاد اقتصادی به یک سال محدود نشود.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: گرچه در برخی لایه‌های رسانه ملی نشست‌های جدی در این مورد برگزار می‌شود، اما باید نقش رسانه‌ها از جمله رسانه ملی در جهاد اقتصادی بیان شود و وزارت آموزش و پرورش یک شبکه مفهومی در کتاب‌های درسی درباره جهاد اقتصادی ایجاد کند.
پیغامی افزود: آموزش و پرورش برای شناخت جهاد اقتصادی و حرکت‌های جهادی برای سال‌های آینده کارهای خوبی انجام داده و حرکت‌های زیرساختی در زمینه تعلیم و تربیت در حال شکل‌گیری است، گرچه نمی‌توان به کارهای زیربنایی دلخوش کرد، ولی در برخی از حوزه‌ها مانند دانشگاهیان حرکت جدی در راستای جهاد اقتصادی دیده نمی‌شود.
وی افزود:‌ جهاد اقتصادی نیازمند پشتیبانی از سوی نهادهای آماری کشور است و شاخص‌های محیط آمار کشور باید رصد و پالایش شود و مانتورینگ تغییرات کشور همانند تغییرات یک اتومبیل که بر روی داشبورد آن مشخصات خودرو مرتب بیان می‌شود، از طریق شبکه آمار کشور باید این تغییرات به دانشگاهیان و پژوهشگران عرضه شود.

*آمار همچون داشبورد مرتب به جامعه علامت دهد

عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: استعاره داشبورد در مدیریت اقتصاد کشور به این معناست که شاخص‌های اصلی در نظام اقتصادی باید مرتب رصد و اعلام شود.
پیغامی افزود: یک سری نهادهای کشور به طور مرسوم به تولید آمار می‌پردازند، اما در این زمینه یک عقب‌افتادگی وجود دارد و آمار رشد اقتصادی از سال ۸۸ با اما و اگر همراه است، ولی انتظار بیش از این است که باید بسته‌های آماری حساب‌داری رشد برای دانشگاهیان عرضه شود.
وی افزود: حساب‌داری رشد تنها اعلام رشد تولید ناخالص داخلی نیست، بلکه بسته‌های آماری در حوزه اجتماعی مورد نیاز است که مرکز آمار ایران این آمارها را ارائه نمی‌کند، در حالی که نقش آن مرکز نسبت به اقتصاد کشور مانند نقش یک آزمایشگاه برای پزشک است. اگر اقتصاددان آمار خوب در اختیار نداشته باشد، چگونه می‌تواند تصمیم‌گیری کند و شاخص GIS محیط اقتصادی کشور متشکل از ۸ شاخص اصلی باید به پژوهشگران اعلام شود.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: یک ماتریس ۳۰مولفه‌ای از شاخص اقتصادی کشور شامل مسائل اداری،‌حقوقی، سرمایه‌ اجتماعی و بهره‌وری باید اعلام شود و مجموعه آن شاخص‌ها محیط اقتصادی را بیان کنند و نشان دهد که وضعیت اقتصادی نسبت به ماه گذشته چه تغییری پیدا کرده است، همان گونه که در برخی کشورهای پیشرفته تغییرات بهره‌وری به صورت جزئی و ریز رصد می‌شود، اما در کشور ما پژوهشگران از این رصد محروم هستند.
پیغامی افزود: آمار بخش‌های مالی، انرژی، کشاورزی به تفکیک مباحث تخصصی باید در اختیار قرار گیرد و این آمارها کمتر به چشم می‌خورد.
این استاد دانشگاه افزود: گرچه درباره جهاد اقتصادی در ابعاد کلان ادبیات خوبی وجود دارد، ولی در سطح اقتصادی بخشی و منطقه‌ای و خرد به اندازه سطح کلان تبیین نشده و این هم یکی از آسیب‌های جهاد اقتصادی است و بخشی از شاخص‌ها و علائم اقتصادی در این زمینه نگران‌کننده است.
پیغامی افزود:‌ بالا رفتن هزینه مبادله و اصطحکاک سرعت رشد اقتصادی را کند می‌کند و برخی تغییرات اداری و سازمانی در کشور اتفاق می‌افتد که کمتر نقش هم‌افزایی در رشد اقتصادی دارد و کم‌دقتی‌ها در عرصه سیاست‌گذاری و مدیریت قابل اسم بردن است.

* مسیر قبل از بحران اروپا را نپیماییم

وی افزود:‌ شرکت‌های مالی و سرمایه‌گذاری روز به روز زیاد می‌شوند، اما شاخص‌های بورس به نحو حباب‌گونه رشد می‌کند،این مسئله نگران‌کننده جلوه می‌کند و بعضاً مسیرهایی که در کشورهای اروپایی هفت هشت سال قبل از بحران اتفاق افتاد، این جریان‌ها در کشور ما حس می‌شود و نیازمند دقت بیشتری است تا دچار بحران نشویم.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: در مورد ادغام‌ها انتظار این است اگر دولت قرار است قانون برنامه پنجم را اجرا کند، با هماهنگی بین دولت و مجلس این کار به نحو احسن انجام شود و تغییرات مدیریتی به نفع کشور صورت گیرد و با کمترین هزینه و اصطکاک انجام شود.
پیغامی گفت: سال جهاد اقتصادی می‌طلبد انجام هر کاری با هزینه کمتری انجام شود.
وی در مورد صندوق توسعه ملی و جهاد اقتصادی گفت: این منابع پول کافی برای شکل‌گیری حرکت‌های قابل توجه در کشور در اختیار دارد ولی نسبت به آنچه در دنیا وجود دارد، این پول کلانی نیست، در عین حال نحوه استفاده از آن در اقتصاد کشور بسیار مؤثر است و اگر به درستی انجام شود، اثرگذار خواهد بود.

*ساختار رانتی اقتصاد در ۵۰ سال گذشته

عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) تأکید کرد: اقتصاد ایران در نیم قرن گذشته با ساختار رانتی بوده است و همچنان در عرصه تصمیم‌گیری شاهد این وضعیت هستیم و نگرانی از این وجود دارد که منابع صندوق توسعه ملی مانند دهه‌‌های گذشته خرج شود.

*توجه به صنایع بزرگ و غفلت از کوچکها

پیغامی در ادامه با بیان اینکه هیچ تغییر نهادی در مورد صندوق توسعه ملی نسبت به ساختارها و قاعده بازی نمی‌بیند، گفت: پول موجود در صندوق توسعه ملی باید متفاوت‌ از روش قبل خرج شود، گرچه پول زیادی نیست ۲۰ میلیارد دلار به هیچ وجه پول کلان به شمار نمی‌رود، اما اگر دقت در مخارج آن صورت نگیرد، حیف و میل می‌شود.
وی افزود: سالها در مورد تولید فکر شد، اما پول‌هایی که خرج تولید‌کننده شد و مدت‌ها به صنایع بزرگ اختصاص یافت آیا باعث رونق شده و از صنایع کوچک غفلت صورت گرفت، در حالی که امروزه بخش مهمی از خدمات و توزیع در کشور موردغفلت قرار گرفته و این بخش عامل مهمی برای رونق صنایع بزرگ است.

* ایران در بین ۱۱کشور آستانه جهش اقتصادی

عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: ۳ شاخص برای ارزیابی یک سیستم حسابداری رشد مورد نظر است که برخی از شاخص‌ها نسبت به کشورهای مشابه ما که ظرفیت رشد بالایی دارند، در آستانه جهش اقتصادی قرار دارد که موسوم به ۱۱ کشور یا N11 هستند که در بین کشورهای دنیا در آستانه جهش اقتصادی قرار دارند و ایران هم جزء آن کشورها است و در راستای پیوستن به ۸ کشور جهان است.
وی گفت: ایران، مالزی، برزیل، چین، مکزیک و اندونزی از جمله این کشورها به شمار می‌رود و به طور متوسط در ۳۰ شاخص اقتصادی جزء برترین‌ها در دنیا هستیم اما در بین این ۳۰ شاخص ۷ شاخص در رده کلان قرار دارند، اما آیا در همه آنها وضع کشور خوب است در برخی از آنها از میانگین ۱۱ کشور برتر است.

* وضع خوب ایران در آب بهداشتی و بهداشت

پیغامی گفت: برخی شاخص‌ها مانند دسترسی به آب سالم بهداشتی، درمان، بهداشت، امید به زندگی از متوسط بالاتر هستیم اما در استفاده از زیرساخت فناوری دسترسی به اینترنت و رایانه در فضای عمومی کشور از متوسط ۱۱ کشور بالاتر قرار داریم.
وی افزود: در بخش مدیریت بدهی بین‌المللی مدیریت تراز پرداخت‌ بین‌المللی وضع خوبی داریم، یعنی از متوسط ۱۱ کشور بالاتریم، ولی جا دارد در بخش بهبود فضای کسب و کار رشد صورت گیرد و برخی شاخص‌ها مانند تورم، بیکاری، بهره‌وری، شدت انرژی، از متوسط ۱۱ کشور اندکی پایین‌تر قرار داریم و جزء آخرین‌های ۱۱ کشور نیستیم بنابراین باید دقت بیشتری در مدیریت اقتصاد به خرج دهیم.
وی افزود: تا وقتی که مسئولان انرژی در دستگاه‌های دولت نسبت به ضعف دانش خود واقف نشوند و مسئله را در فضای تجربی و آزمون و خطا دنبال کنند، مشکل حل نمی‌شود، در مورد بیکاری نیز شعار زیاد داده شده است، اما ابزار درست نشده و آسیب‌شناسی صورت نگرفته است.

*وضع بیکاری ادواری و طبیعی روشن نیست

پیغامی افزود: تحقیقات علمی در مورد بیکاری ادواری و طبیعی صورت نگرفته که در فضای دانشگاهی نمی‌توان به درستی گفت بیکاری طبیعی ایران چند درصد است بنابراین نمی‌توان داروی خوب برای این بیماری ارائه کرد و نیازمند تحقیقات علمی و تجربی است.
وی افزود: مطالبه دولت از دانشگاه باید این باشد که نرخ بیکاری به صورت واقعی به دست آید و تا زمانی که تقاضا از جانب حاکمیت وجود نداشته باشد تحقیق علمی در دانشگاه شکل نمی‌گیرد و یک دانشگاهی انگیزه‌ای برای تولید علم نخواهد داشت و حتی اگر مطلبی تولید شود خریداری ندارد و پاشنه آشیل در این زمینه این است که دولت تقاضایی برای تولید علم ندارد.

*مبانی الگوی اسلامی تدوین شود

پیغامی افزود: برای تهیه کردن مبانی الگوی اسلامی ایرانی باید معاونت علمی فناوری رئیس جمهور بودجه در اختیار دانشگاهیان قرار دهد و گفته می‌شود، در سال جاری ۴۰۰ میلیارد تومان برای تدوین این الگوها در نظر گرفته شده ،اما معلوم نیست چند درصد آن صرف مبانی تئوریک الگو می‌شود.
عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) افزود: هزار میلیارد تومان برای شرکت‌های دانش‌بنیان در نظر گرفته شده است، اما این یک کار روبنایی است و ابعاد و مبانی آن دچار مشکل است و هنوز ابزار لازم برای به ثمر رساندن شرکت‌های دانش‌بنیان صورت نگرفته و تلاش علمی از نظر حقوقی، اقتصادی، مالی ، فرهنگی، جامعه‌شناختی برای این شرکت‌ها انجام نشده است.
وی افزود: مثلا در مورد نظام حقوقی شرکت‌های دانش‌بنیان در قانون مناقصه‌ها و مزایده‌ها این نکته در نظر گرفته نشده است که آیا در قوانین مناقصه و مزایده می‌توانند شرکت کنند و معلوم نیست چه دانش حقوقی در کشور وجود دارد که اقتضای آن در نظر گرفتن نوع‌آوری و افزایش بهره‌وری باشد و همه این موارد در یک بسته حقوقی باید دیده شود و برای آن آئین‌نامه، طرح حقوقی و مالی ثمربخش نوشته شود که هنوز چنین چیزی دیده نمی‌شود.
پیغامی افزود: پس بنابراین کمک به شرکت‌های دانش‌بنیان آخرین حلقه از این زنجیره است و نمی‌توان به حلقه‌های قبلی بی‌توجه بود و پیشاپیش ابراز نگرانی می‌کند که هزار میلیارد تومان برای شرکت‌های دانش‌بنیان دردی را دوا نمی‌کند، بلکه نیازمند بستر حقوقی است.
وی گفت: کدام بخش اجرایی مجلس یا دولت و یا کدام دانشگاه در مورد حقوق نو‌آوری شرکت‌های دانش‌بنیان مطالبه دارد .
پیغامی در مورد تأثیر هدفمندی یارانه بر جهاد اقتصادی گفت: اگر هدفمندی به درستی اجرا شود بسیار مؤثر است و از مهمترین عناصر اقتصاد برای رشد اقتصادی تصحیح قیمت‌های نسبی است و به هیچ وجه شکی در آن نیست که اصلاح قیمت نسبی یکی از پیش شرط‌های همه علائم اقتصادی است و دولت در سال گذشته شروع به تصحیح بخشی از قیمت‌های نسبی کرد که این کار خوبی است، ولی برخی از روش‌های اجرایی آن آسیب جدی در آن وجود دارد و اگر به خوبی عمل شود هدفمندی می‌تواند بخشی از پازل جهاد اقتصادی به شمار رود.

*صرفه جویی انرژی در اثر هدفمندی یارانه

پیغامی با اشاره به تغییر الگوی مصرف در انرژی گفت: شاهد هستیم خانوارها نسبت به صرفه‌جویی مصرف انرژی توجه کردند و کاهش مصرف از خانوارها و انتقال مصرف بنگاه‌ها و کارخانجات را به فال نیک می‌گیریم.

*غفلت از بهره‌وری عوامل تولید

عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (ع) در مورد ۲٫۵ درصد سهم بهره‌وری از رشد اقتصادی و جهاد اقتصادی گفت: بخش‌های متفاوتی در لایه‌های بهره‌وری وجود دارد که یکی از مباحث جدی آن فقدان دانش و ذخیره دانش در بهره‌وری است و در سیاست‌های اجرایی نیز مشکلاتی وجود دارد به عنوان مثال در ادبیات اقتصادی بهره‌وری دو جنبه بهره‌وری تک تک نهاده‌های تولید مانند سرمایه، نیروی کار، زمین، و بهره‌وری سرمایه مد نظر است، همچنین لایه دوم آن بهره‌وری عوامل کلی تولید یا TFP است که اقداماتی در زمینه بهره‌وری تک تک نهاده‌ها صورت می‌گیرد، اما هیچ سیاستی در مورد افزایش بهره‌وری کل عوامل تولید به چشم نمی‌خورد.
پیغامی افزود: یعنی بدنه سیاست‌گذاری کشور از دانش لازم برای افزایش بهره‌وری کل عوامل تولید برخوردار نیست در حالی که در دنیا هر سال افزایش آموزش عمومی، عوامل کل بهره‌وری و ۷ درصد بهره وری عوامل تولید باید اضافه شود .
وی گفت: اگر یک سال آموزش عمومی بیشتر شود باید بهره‌وری فرد ۷ درصد بیشتر شود، یعنی کسی که‌ دانش‌آموز سال سوم راهنمایی بوده و ترک تحصیل کرده نسبت به کسی که از دوم راهنمایی دست از تحصیل کشیده، باید ۷ درصد بهره‌وری بیشتری داشته باشد و این مبحث به درستی باید قابل رصد باشد و در حالی که هنوز به عنوان یک دانشگاهی درخواست این آمار را داشتم، اما هیچ کس این آمار را در اختیار نداشت.
وی گفت: نهادهای تعلیم و تربیت چقدر بر روی بهره‌وری ساخته شده‌اند و دانش‌اموزان دبیرستانی نسبت به راهنمایی چقدر بهره‌وری بالاتری دارند و دانشجو که در عرصه تولید علم قرار می‌گیرد، چقدر به افزایش بهره‌وری فکر می‌کند یا برنامه درسی دانشگاه نسبت به بهره وری چه جهت‌گیری را داشته است.

*اولین تولید کننده زعفران محروم از ارزش افزوده آن

پیغامی افزود: گاهی اوقات فقدان زنجیره تولید باعث کاهش بهره وری می‌شود و در حالی که بهترین زعفران دنیا در کشور ایران تولید می‌شود اما ارزش افزوده آن نصیب یک کشور خارجی مانند اسپانیا می‌شود و بهترین بسته‌بندی و استانداردهای دنیا در زمینه زعفران در اختیار آن کشور است.
وی گفت: رعایت نکردن زنجیره‌های تولید باعث می‌شود مواد مختلفی مانند پودر رختشویی، عسل، ماکارونی، غذا و میوه به بهترین نحو در کشور ما تولید شود، اما تولید‌کننده ایرانی نتوانسته بازار اروپایی را به دست آورد و این حلقه‌های بهره‌وری باید تکمیل شود، تا به تولید ثروت برای کشور بینجامد.

جهاد اقتصادي، از آزادي زندانيان تا هياهوي انحرافي یا يا جهادي اقتصادي در 8 سكانس

نوشتاری از: وبلاگ طاووس

1ـ پيش از آغاز سال جديد گمانه‌زني‌هاي مختلفي در مورد نام‌گذاري سال 1390 انجام مي‌شد. بيشتر تحليل‌ها نيز متوجه مسائل جاري در منطقه و بيداري اسلامي بود. اما بر خلاف تمام اين گمانه‌زني‌ها، رهبر انقلاب نام "جهاد اقتصادي" را مناسب نيازها و اولويت‌ها دانستند.

بزرگواري سخني گفته بود به اين مضمون كه برخلاف تمام تحليل‌ها، رهبري موضوعي به جز بيداري اسلامي را براي نامگذاري انتخاب نمودند و اين درايت و تدبير را تحسين كرده بود. نكته اينجاست كه اگر قرار بود رهبر انقلاب در اين 22 سال بر اساس تحليل‌ها و نظريات برخي بزرگوران ـ كه البته در حسن نيتشان شكي نيست ـ تصميم بگيرند و عمل كنند، معلوم نبود كار نظام به كجاها مي‌كشيد. مختصرش آنكه تدبير رهبري بوده كه توانسته است بحران‌هايي همچون فشارها و تحريم‌هاي خارجي به بهانه‌هاي متعدد و مختلف، دوران پرتنش به اصطلاح اصلاحات، فتنه تير 78، فتنه 88 و ده‌ها مشكل و مسئله را مديريت كند و كشتي انقلاب را از گرداب‌ها برهاند.

 2ـ اما چرا جهاد اقتصادي؟ انقلاب اسلامي و در پي آن برقراري جمهوري اسلامي، الهام‌بخش بسياري از ملل مسلمان بوده و حداقل براي خيلي‌ها ثابت كرده است كه وقوع و پيروزي يك نهضت اسلامي و برقراري حكومتي با هدف استقرار اسلام محال نيست. در اين ساليان مخالفان ايران از هر حربه‌اي براي شكست اين تجربه و الگوي جديد و بي‌نظير بهره بردند، اما به جايي نرسيدند. تمام هدفشان اين بوده است كه هر طور شده، اين الگو را بزنند؛ ناكارش كنند و ناكارآمد جلوه دهند. امروزه روز هم اگر بتوانند در حوزه اقتصاد اين تجربه را دچار معضل كنند، به هدفشان رسيده‌اند؛ خواهند گفت كه: "ما كه گفتيم نمي‌شود؛ نمي‌شود اسلام را، عدالت را و اعتقادات الهي را ملاك قرار داد و بعد دنيا را هم ساخت و داشت. نمي‌شود."

الآن تمركز مخالفان بر نابود كردن اقتصاد ايران است.

 3ـ حالا اين "جهاد اقتصادي"، چه صيغه‌اي است و چه معنا مي‌دهد؟ جهاد با تلاش و كوشش فرق مي‌كند. جهاد يعني مبارزه؛ يعني جنگ. پس جنگي است و كار سخت؛ "مجاهدت" مي‌خواهد.

يادش به خير اسكناس‌هاي بيست توماني! پشتش طرحي بود از جاده‌سازي يك عده بيل به دست كه زيرش نوشته بود "جهاد سازندگي". فرهنگ عمومي ما در سال‌هاي ابتدايي انقلاب، انقلابي بود و جهادي. يك عده جوان و مهندس و پزشك و ... بي‌هيچ چشم‌داشتي راه افتادند و رفتند طرف روستاها براي ساختن، براي مبارزه با فقر و تبعيض، جنگ براي گسترش عدالت و برابري. كه حالا در يك نمونه كوچك‌تر در بسيج سازندگي و اردوهاي جهادي اجرا مي‌شود. معلوم است كه كشور در شرايطي قرار گرفته است كه دوباره بايد اتكا به همان فرهنگ انقلابي و جهادي كرد. يا بهتر بگويم، صرفاً با آن فرهنگ است كه مي‌توان كشور را و اقتصادش را ساخت، كشوري كه خيلي‌ها برايش توطئه كرده و مي‌كنند؛ خيلي‌ها دندان برايش تيز كرده‌اند.

 4ـ من اقتصاد نمي‌دانم. خيلي هم علاقه‌مند به مسائل اقتصادي و پيگيري آنها نيستم. نام "جهاد اقتصادي" كه آمد، ذهنيتم اين بود كه اين نامگذاري و مطالباتش دامن دولت و مجلس را خواهد گرفت. آنهايند كه بايد براي اين جهاد عزم جزم كنند و كمر همت ببندند تا اقتصاد ايران تكاني اساسي بخورد و شكوفا شود.

بود تا اينكه مقام معظم رهبري در ديدار با كارگران، مصرف كالاي داخلي را مصداق جهاد اقتصادي دانستند. كمي كه فكر كنيم مي‌بينيم جهادي است در نوع خودش. امروزه بسياري كالاهاي ايراني از كيفيت مطلوبي برخوردارند، اما برخي امكانات و زرق و برق بيشتر اجناس خارجي و در بسياري موارد صرفاً چشم و هم‌چشمي و عرف غلط خارجي‌پسند باعث مي‌شود خيلي‌ها كالاي خارجي را بر توليد داخل ترجيح دهند. اين مي‌شود كه خريد يك كالاي داخلي به اين نيت كه پول آن به جاي ريختن به جيب كارگر خارجي، برود توي جيب يك كارگر ايراني، خودش يك كار جهادي است.

البته رهبر انقلاب مصرف درست و دور از اسراف و تبذير را هم از مصاديق جهاد اقتصادي براي مردم دانسته‌اند. اين هم داستان مفصلي دارد؛ تجملات، چشم و هم‌چشمي‌ها، اسراف در كالاهاي اساسي و روزمره و .... اين هم خودش جهادي است. جهادي نه تنها اقتصادي، بلكه فرهنگي ـ اقتصادي.

 5ـ از سوي ديگر مطالبه رهبري از جامعه كار، براي توليد كالايي خوب، فاخر و بادوام نيز در خور تأمل است. اينكه سازندگان كالاها و ارائه‌دهندگان خدمات، اتقان و كيفيت را در نظر داشته باشند و رعايت نمايند، مصداقي براي اين جهاد است.

 6ـ چند روز پيش يك زوج مشگين‌شهري، به جاي هزينه نمودن براي مراسم عروسي، دو نفر زنداني بدهكار را آزاد كردند. با پولي در حدود سه ميليون تومان. سه ميليوني كه براي برخي، پول خرد است. يكي از اين دو نفر فقط به خاطر هفتصدهزار تومان زنداني بوده است. اين زوج با اين كارشان نان‌آور دو خانواده را به آغوش آنها بازگرداندند. اين كار از نوع مجاهدت فرهنگي ـ اقتصادي است. كار ساده‌اي نيست پا گذاشتن بر نفس و غلبه بر آرزوهايي كه برخي براي آن خيلي چيزها را زير پا مي‌گذارند، با اين توجيه كه "يك شب كه هزار شب نمي‌شود". ابداً ساده نيست. حالا دو نفر، يك زوج به تصميمي متفاوت مي‌رسند؛ اما شنا كردن بر خلاف جهت آب، كاري بر خلاف عرف انجام دادن، كار ساده‌اي نيست. مجاهدت مي‌خواهد.

 7ـ رئيس جمهور در آغاز اجراي طرح هدفمندي يارانه‌ها، اعلام نمود برنامه بعدي دولت در حوزه اقتصاد، طرح‌ريزي و اجراي برخي تحولات در ساختار اقتصادي، به ويژه بانك‌ها، ماليات و گمرك است. حال نامگذاري سال به نام "جهاد اقتصادي" در ميانه طرح هدفمندي يارانه‌ها و برنامه اعلام شده رئيس جمهور براي اقتصاد كشور، به نوعي مي‌تواند حمايت جدي رهبري از طرح‌هاي دولت به شمار رود. حمايتي كه دولت بايد آن را قدر بداند و مغتنم شمارد.

8ـ در شرايطي كه رهبر انقلاب مؤكداً مسائل اقتصادي را اولويت اصلي كشور برمي‌شمرند و رسانه‌ها و سياسيون را از مسائل فرعي و اختلافات پرهيز مي‌دهند، طرح برخي دعواها و مسائل از قبيل هياهوي معروف به جريان انحرافي، چندان عقلاني به نظر نمي‌رسد. هر گونه هياهوي بيجا و مشغول شدن به امور فرعي و بي‌اولويت مي‌تواند مانع بهره بردن از فرصت "جهاد اقتصادي" شود.

از خود بیگانگی و بحران

تلخیص از: نسرین رضایی مقدم

در دنیای اقتصاد محوری تکنولوژیک ، معیار اخلاق قطعی ، در بازدهی ( مادی یا کارآمدی ) قرار دارد که تا مرتبه مقوله ی اخلاقی ارتقا یافته است . هیچ نیکی وجود ندارد که از ساختار فراتر رود ، نظیر آنچه در مذهب مطرح است یا آن طور که کانت فرض می کند به طور مستقل وجود داشته باشد .نیکی در ذات پیشرفت است و باید به مقتضیات آن پاسخ گوید.

باتوجه به خصلت فراگیر پیشرفت اقتصادی –تکنولوژیک ، این پیشرفت بخش های فعالیتهایی را که خنثی مانده یا از آن دور مانده است – برای جذب و ادغام آنها در حلقه ی خویش به زیر سلطه ی اهداف خود در می آورد. صنایع فرهنگی که زیبایی را به کالا تبدیل می کنند مثال های شاخص از این امرند. در برخی موارد صنعت آنچنان زندگی انسان را به طور کامل در خود مستحیل ساخته که انسان خارج از آن خود را گم شده می بیند و نمی داند با خودچه کند.

انسانی که به توده تبدیل شد ، چنین انسانی به کلی فاقد اهدافی برای خود است . چنین اهدافی را باید در اختیار او گذارد و چنانچه امکان داشته باشد به طور غیر نقد.

پیشرفت اقتصادی و تکنولوژیکی – راحتی ، تسهیلات ، فراموشی – ارزش مطلق نوگرایی را بوجود می آورد.

این دقیقا همان خصلت درون ذات اصلی آن است ، که سرچشمه بحران آن ، یعنی جدایی از پایه های تاریخی و فرهنگی آن ، جدایی از اهداف واقعا انسانی و جدایی از واقعیت عمیق زندگی است .

ارزش های روحانی ، یکسان نگری ، ایده آل های اخلاقی و به طور کلی آنچه که ویژه انسان است ، به این ترتیب وابسته به الزامات و مطالبات تکنولوژی مهاجم می شود و در قید اقتصاد محوری معنوی قرار می گیرد و آنها را از قواره می اندازد . انسان که پیش از این مکان اول را درصحنه ی تآتر جهانی اشغال می کرد ، تحت الشعاع این موجودات مجردی قرار گرفته است که از آن صحبت به عمل آمد ( اقتصاد ، قدرت افکار عمومی ، مطبوعات، طبقه و غیره ) وبه فعالان مایشاء تاریخ تبدیل شده اند.

افزایش سرگیجه آور دانستنیها ، نیازها و امکانات انسان ، افزایش جمعیت کره ، پیدایش موجودات مجردی که از قدرت وسوسه انگیزی برخوردارند ،سرعت و عمق تغییراتی که در حیطه های بسیار متنوع پیش می آید . نتایج گاه معما وار برخی تحولات علمی و اجتماعی ، تبعات اجتناب ناپذیر ازخود بیگانگی ( خودباختگی ، خشونت ، ناسازگاری) تمام این پدیده ها که در واقعیت آنچه که ما را احاطه کرده است مشاهده می کنیم . این واقعیت را فوق العاده پیچیده می سازد . به این ترتیب درپس پیچیدگی مجموعه ای که درهر لحظه توجه مارا طلب می کند ، پیچیدگی ازخود بیگانگی آن از چشم مامخفی می ماند و این به نوعی پنهان کاری از خود بیگانه می انجامد. این بازی سرابها و آیینه های ،یکی از ویژگی های نوگرایی را بوجود می آورد.

منبع : کتاب :فقر ، پیشرفت و توسعه / پاول مارک هنری ترجمه مسعود محمدی /مقاله پیشرفت و فقر و رابطه های آن با ارزش های فرهنگی و معنوی از آلبرتو واگنردورینا

چند نکته در حاشیه نشست‌های راهبردی

سید احسان خاندوزی

گمان می‌کردم در حاشیه دومین نشست راهبردی در محضر رهبر معظم انقلاب که روز ۲۷ اردیبهشت برگزار شد فرصتی دست خواهد داد تا نکاتی را بیان کنم که این توفیق حاصل نشد. متنی که تهیه کرده بودم به شرح زیر بود:

۱، برای ما که پایی در تدریس دانشگاهی داریم و پایی در پژوهشهای مراکز تحقیقاتی کشور، روشن است که حق جهت‌گیری‌ها و ایده‌های حکیمانه‌ای که معظم له مطرح می‌سازند، به شیوه کنونی ادا نخواهد شد، تا مدتی نمایش‌هایی به نام جنبش نرم‌افزاری، کرسی آزاداندیشی، الگوی اسلامی ایرانی و… برپا می‌شود و دیگر هیچ. نه آن ایده‌ها به باور غالب دانشجویان و استادان تبدیل می‌شود و نه وجهه همت مراکز سیاست‌گذاری دولتی قرار می‌گیرد. نمونه‌اش ماده نخست قانون برنامه پنجم است که تنها نامی از الگوی اسلامی ایرانی آورده و در دیگر مواد به همان شیوه مالوف دولتهای پیشین بازگشته است، این یعنی مواجهه صوری با راهبردهای نظام. البته برخی نام این مواجهه شعاری – تبلیغاتی را فرهنگ‌سازی می‌گذارند اما کدام فرهنگ با سالی یک همایش و چند مقاله و مصاحبه متحول شده است آنهم با پشتوانه دولتی؟

۲، با سپاس منصفانه از برگزارکنندگان این سلسله نشست‌ها، باید گفت، رکن به ثمر نشستن ایده‌های حکیمانه معظم له، «تربیت انسان‌ها و تولید محتواها» است. بدون این دو رکن هیچ مکتب فکری ماندگار یا الگوی حکومت‌داری پایداری در تاریخ باقی نمی‌ماند. تربیت هسته‌های کیفی از صاحبنظرانی که فارغ از دغدغه‌های معیشت، بر بازگشایی گره‌های عملی و نظری ایده‌ای مانند الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت متمرکز باشند، سازوکاری است که در میان‌مدت و بلندمدت هم حوزه و دانشگاه را از حضور و تولیدات این آدمها بهره‌مند می‌کند و هم به مرجعی برای راه‌حل‌یابی دستگاه‌های اجرایی کشور تبدیل می‌شوند.

مگر غیر از این است که هنوز برای حل مسائل اقتصاد اسلامی به آراء شهید صدر و شهید مطهری یا کتاب الحیاه جناب حکیمی مراجعه می‌شود؟ بنابراین اگر قرار است بخشی از منابع کشور به پیشبرد این رویکردها اختصاص یابد بهتر است در پشتیبانی از این حلقه‌ها و هسته‌های انسانی و تولید محتواهای قابل تدریس و ارائه در حوزه و دانشگاه باشد، بگذریم از اینکه بودجه مطالعات اسلامی در علوم انسانی به نسبت مطالعات علوم پایه و فنی و پزشکی، قطره در دریاست، حال آنکه تاثیر آن در راهبردهای یک نظام کجا و تاثیر اینها کجا؟

۳، خلاصه آنکه اگر عموم صاحبنظران به خلا نظری در حوزه الگوی اسلامی ایرانی یا مساله عدالت اذعان دارند، مجموعه جناب دکتر واعظ‌زاده که تکفل این امور را به عهده گرفته‌اند نباید گمان کنند که با فراخوان سالانه مقالات و برگزاری جلسات و سفارش پروژه‌ها، تئوری و الگوی منسجمی تولید می‌شود. بهترین راه حمایت موثر از چند مجموعه صاحبنظرانی است که با فراغت و البته با ملاحظاتی که در ذیل می‌آید بر این مسائل تمرکز کنند.

۴، اما برخی ملاحظات پیرامون این هسته‌های انسانی:

اول تکثر معقول، یعنی نباید این ایده به انحصار یک تیم یا موسسه پژوهشی درآید بلکه رشد، محصول تضارب میان چندین هسته نظریه‌پردازی و البته همکاری و هم‌افزایی میان آنهاست. اجماع میان نخبگان نیز جز با همین حس مشارکت و پرهیز از انحصارطلبی حاصل نمی‌شود. در نتیجه دبیرخانه نشست‌های راهبردی نباید خود را نهاد متکفل تولید نظریه و هم‌عرض دیگر پژوهشگاه‌ها بداند.

دوم توجه به ترکیب جوانان مستعد و استادان مجرب در این هسته‌هاست: استادان امروز حرفهای خود را زده‌اند و توقع نوآوری اساسی از ایشان نباید داشت اما بدون هدایت و نظارت آنها، تلاش جسورانه صاحبنظران جوان ابتر خواهد بود.

سوم توجه به مبانی فلسفی و بستر ظهور نظریات است که بحمدا… چند سالی است که مورد عنایت قرار می‌گیرد.

چهارم اینکه هسته‌ها نباید گرفتار برج‌نشینی تئوریک شوند بلکه لازم است سوال‌های خود را از معضلات واقعی اقتصاد و سیاست و فرهنگ کشور بگیرند، پیچیدگی‌های تدبیر و اصلاح امور را لحاظ کنند و با نگاهی نظام‌واره تمام تاثیر و تاثرات میان فلان متغیر اقتصادی بر بهمان متغیر فرهنگی را ببینند. در غیر اینصورت پاسخهای کلی و ساده‌انگارانه برای تنگناهای اقتصادی و اجتماعی ارائه می‌شود و چون در عمل راهی نمی‌گشاید باز هم مدیران اجرایی را به نسخه‌های عمل‌گرای غربی نیازمند می‌سازد.

گفتن بایدها و نبایدهای ازلی و ابدی گرهی از مشکلات حکومت‌داری نمی‌گشاید، ما همین امروز می‌دانیم که در الگوی مطلوب مناسبات ربوی یا فساد اخلاقی جایگاه ندارند اما چگونگی مدیریت جامعه به سمت حذف ربا و فحشاء خود جهادی بالاتر از اجتهاد در حکم می‌طلبد.

۵، در موضوع نشست امروز یعنی عدالت باید اقرار کرد که حوزه و دانشگاه و رسانه ما، حق فرصتی را که جمهوری اسلامی برایشان فراهم کرده ادا ننموده‌اند و آنقدر که باید گره‌گشایی نظری و عملی نکرده‌اند، باید اعتراف کرد که امثال حقیر و اساتید بنده نیز در این قصور سهمی داریم. ما پس از سه دهه از حاکمیت نظام اسلامی هنوز تئوری منقحی برای ضوابط عادلانه بودن یک نظام مالیاتی و یارانه‌ای نداریم؟ با کدام شاغول می‌توان مقررات بانک و بورس کشور را عادلانه یا ظالمانه نامید؟ قواعد استفاده عادلانه از نفت و گاز و دیگر انفال  چیست؟ آیا امروز هم مانند عصر ظهور امام معصوم می‌توان در خصوص انفال به این بسنده کرد که «فهو للامام یضعه حیث یشاء»؟ آیا هر گونه تصرف دولتها در این منابع، مطابق عدل است؟ آیا عدالت اسلامی در خصوص هر نوع بودجه نویسی ساکت است؟ کدام دست مداخلات دولت در امور بنگاه‌های اقتصادی اساسا نامشروع است؟ آزاد گذاشتن کارفرما برای بستن قرارداد با کارگر عادلانه است یا ابلاغ قراردادهای متحدالشکل یا حالتی دیگر؟ آیا تورم هدفگذاری‌شده مصداق کاستن از قدرت خرید و بخس اموال مردم نیست؟ و هزاران پرسش دیگر.

۶، البته همان آشنایی ما با محیط‌های اجرایی و سیاست‌گذاری کشور به ما می‌گوید با وجود این کاستی‌های نظری، گره بخش عمده‌ای از مشکل عدالت اجتماعی «عمل نکردن به بدیهیات» است. با هر مبنای تئوریک: توانمندساختن محرومان برای دست یافتن به کار و معیشت شرافتمندانه، یک جزء عدل است. مقابله بی‌تبعیض با فسادهای مالی و اقتصادی (رفیقان یا رقیبان)، یک جزء عدل است. پایبندی و پاسداشت حریم قانون، یک جزء عدل است. دادن اجازه مشارکت و بیان و انتقاد به عموم، یک جزء عدل است. حرمت داشتن مالکیت‌ها جزء دیگری است و عزل و نصب مطابق شایستگی، نیز همینطور. آیا اگر همین بدیهیات عدل محترم باشد، نباید امید داشته باشیم که گره‌های نظری نیز گشوده گردد «من عمل بما علم، علمه الله علم مالم یعلم»؟

۷، سخن آخر اینکه راه آینده روشن است مشروط بر اینکه ما از فرصت تاریخی، سرمایه انسانی و منابع مادی که در این برهه در اختیار حاکمیت شیعه قرار گرفته است به صورت جدی برای برپایی الگویی از امت وسط و جامعه عدل و علم و اخلاق  استفاده کنیم. وا… المستعان.

 

تأملی در کتاب “اقتصادنا” اثر شهید محمد باقر صدر

زمانی که دکتر محمد شوقی الفنجری، استاد اقتصاد دانشگاه قاهره، به دیدار سید محمد باقر صدر، در منزلش در نجف اشرف رفت، پیش از هرچیز، از او پرسید: دانش آموخته کدام یک از دانشگاه‌های جهان است؟ سید محمد باقر صدر پاسخ داد که در هیچ دانشگاهی نه در عراق و نه درخارج عراق، تحصیل نکرده و تنها در مساجد نجف که محل برگزاری دروس حوزه علمیه نجف است، تحصیل کرده است. دکتر شوقی الفنجری به وی گفت: حقا که مساجد نجف بهتر از دانشگاه‌های اروپااست.

اقتصادنا از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول و دوم به نقد نظام سرمایه‌داری و سوسیالیسم می‌پردازد و بخش سوم که مهمترین بخش این کتاب است، به اقتصاد اسلامی می‌پردازد. شاهکار شهید صدر، در همین بخش از کتاب تجلی یافته است. در این بخش که مورد نظر ما دراین گزارش است، مباحث مختلفی گنجانده شده است: در مقدمه این بخش که با عنوان “نشانه‌های کلان و اساسی اقتصاد اسلامی” نام گرفته، تأملاتی روش‌شناختی آمده است و پس از آن، بخش عمده‌ای به نظریه توزیع پیش از تولید و نظریه توزیع پس از تولید، اختصاص داده شده و پس از آن به نظریه تولید و سپس به مسئولیت دولت در نظام اقتصادی اسلامی پرادخته شده است.

مبادی (اصول ) اقتصاد اسلامی

شهید صدر، سه اصل اساسی را برای نظام اقتصادی اسلام بر می‌شمرد: مالکیت دوگانه، آزادی اقتصادی محدود و عدالت اجتماعی.

شهید صدر معتقد است که اختلاف اساسی میان اسلام و نظام سرمایه‌داری و سوسیالیسم، در ماهیت مالکیت مورد پذیرش هر یک ازاین نظام ها نهفته است، زیرا جامعه و نظام سرمایه‌داری به شکل خاص فردی از مالکیت باور دارد و مالکیت عمومی را جز در موارد ضرورت اجتماعی به رسمیت نمی‌شناسد و جامعه‌ی سوسیالیستی درست به عکس این است؛ اما جامعه اسلامی با هر دو نظام تفاوت دارد، زیرا (اشکال مختلف مالکیت را در آن واحد به رسمیت می‌شناسد و به جای اصل تک شکلی مالکیت که سرمایه‌داری و سوسیالیسم پذیرفته‌اند، اصل مالکیت دو گانه یا مالکیت دارای اشکال متنوع را پذیرفته است. اشکال مختلف مالکیت بر سه گونه است: مالکیت خصوصی، عمومی و دولتی.

در باب آزادی محدود اقتصادی، شهید محمد باقر صدر معتقد است که دو قید، مانع مطلقیت مالکیت خصوصی در اسلام می‌شود. قید نخست شخصی و درونی است و بر گرفته از ارزش‌های اخلاقی مشارکت در ثروت، آنگونه که اسلام آموخته است. این ارزش‌ها که از حیطه‌ی حکم و جبر حکومت خارج‌اند، قابل سنجش نیستند و صرفاً ابزاری هستند که دین به فرد بخشیده است؛ اما قید دوم که قیدی عینی و واقعی است و در قانون به دقت مشخص شده است، در دو سطح کاربرد دارد: در سطح اعلا (منابع کلی شریعت اسلام، مجموعه‌ای از فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی، مانند ربا و احتکار و مانند آن باز داشته است) و در سطح دیگر (اصل اشراف ولی أمر را بر فعالیت‌های عمومی و اصل دخالت دولت رابرای حفظ منافع عمومی و آزادی‌های عمومی مقرر داشته است). درباب عدالت اجتماعی، شهید صدر به خطر کلی گویی‌ها و تعمیم‌های بی‌فائده در باب رابطه‌ی اسلام با عدالت اجتماعی توجه می‌دهد و به اجمال متذکر می‌شود که مفهوم عدالت اجتماعی به دو اصل فرعی “تکافل عمومی” و “توازن اجتماعی” منقسم می‌شود.

دین و اقتصاد

از دیدگاه شهید صدر، کاری که دین می‌کند، این است که نزاع میان فرد و جامعه را حل می‌کند، (زیرا دین قدرتی معنوی است که می تواند چشم پوشی انسان را از لذائذ موقت دنیوی جبران کند و او را به فداکاری در راه اهداف متعالی تشویق کند و از سود و زیان مفهومی فراتر از محاسبات تجاری‌اش در اندیشه انسان خلق کند).

شهید صدر معتقد است که اقتصاد اسلامی، بر عکس اقتصاد مارکسیستی که مدعی علمیت است، علم نیست. (اقتصاد اسلامی از این حیث شبیه مکتب اقتصادی سرمایه‌داری است که کارش تغییر واقعیت است و نه تفسیر آن، زیرا وظیفه مکتب اقتصادی اسلام کشف سیمای کامل حیات اقتصادی بر اساس شریعت اسلام و مطالعه‌ی افکار و مفاهیمی است که از پس این سیما پرتو افشانی می‌کنند). شهید صدر معقتد است که اقتصاد اسلامی ادعای علمی بودن ندارد، بلکه از اهداف اجتماعی آغاز می‌شود و سپس واقعیت اقتصادی را با آن در می‌آمیزد. وی توضیح می‌دهد که اسلام بر خلاف مارکسیسم رابطه‌ای میان تحولات شیوه‌های تولید و تحولات در روابط اجتماعی و روابط تولید نمی‌بیند.

شهید صدر معتقد است که اقتصاد اسلامی، بر عکس اقتصاد مارکسیستی که مدعی علمیت است ، علم نیست. (اقتصاد اسلامی از این حیث شبیه مکتب اقتصادی سرمایه‌داری است که کارش تغییر واقعیت است و نه تفسیر آن، زیرا وظیفه مکتب اقتصادی اسلام کشف سیمای کامل حیات اقتصادی براساس شریعت اسلام و مطالعه افکار و مفاهیمی است که از پس این سیما پرتو افشانی می کنند). شهید صدرمعقتد است که اقتصاد اسلامی ادعای علمی بودن ندارد، بلکه از اهداف اجتماعی آغاز می شود و سپس واقعیت اقتصادی را با آن در می‌آمیزد. وی توضیح می‌دهد که اسلام بر خلاف مارکسیسم رابطه‌ای میان تحولات شیوه‌های تولید و تحولات در روابط اجتماعی و روابط تولید نمی‌بیند.

دشواره اصلی اقتصاد

محمدباقر صدر بر آن است که دشواره اصلی اقتصاد سرمایه‌داری، کمیابی منابع طبیعی در برابر مقتضیات و نیازهای مدنیت جدید و در اقتصاد سوسیالیستی، تضاد میان روش تولید و روابط توزیع است. از دیدگاه شهید صدر، مخالفت اسلام در اینجا با سرمایه‌داری از آن رو است که معتقد است در طبیعت، منابع و ثروت‌های فراوانی برای بشریت فراهم است و مخالفتش با سوسیالیسم از آن رو است که مشکل را نه در شیوه‌های تولید، بلکه در خود انسان می‌بیند.

رویکرد اساسی “اقتصادنا” بر توزیع و شیوه‌هایی استوار است که اسلام از طریق آن توانایی تنظیم توزیع را برای رساندن ثروت اقتصادی به حد اعلای آن داراست؛ که راه آن بهره‌گیری انسان از منابع و ثروت‌های طبیعی است، چنان که گفته آمد، بخش اصلی کتاب به دو بخش (توزیع پیش از تولید) و (توزیع پس از تولید) اختصاص داده شده است.

دستگاه توزیع در اسلام، از دو ابزار اصلی تشکیل شده است: کار ونیاز. از دیدگاه شهید صدر اسلام تنها کار را موجب مالکیت کارگر به نتیجه‌ی عمل خویش می‌داند و این مالکیت خصوصی مبتنی بر کار، گویای میل طبیعی انسان به تملک نتایج کار خویش است و قاعده‌ای اسلامی که شهید صدر استخراج می‌کند، این است که کار موجب مالکیت کارگر بر ماده و نه سبب ارزش آن است، بنابراین کارگر، زمانی که لؤلو را استخراج می‌کند تنها با این کارش، مالک آن می‌شود و با این کار، به آن ارزش نمی‌بخشد.

شهید صدر، عناصر سه‌گانه‌ی شکل‌دهنده‌ی دستگاه توزیع در اسلام را چنین خلاصه می‌کند: کار به عنوان اساس مالکیت، ابزاری اصلی برای توزیع است؛ بنابراین کسی که در عرصه‌ی طبیعت کار می‌کند، ثمره‌ی کارش را خود می‌چیند و مالک آن می‌شود.

نیاز به عنوان تعبیری از حق انسانی ثابت در زندگی شرافتمندانه، ابزاری اساسی برای توزیع است و به این ترتیب، توزیع متکفل رفع نیازهای جامعه‌ی اسلامی است.

مالکیت، از طریق فعالیت‌هایی تجاری که اسلام در ضمن شرایط خاصی که تعارضی با اصول اسلامی عدالت اجتماعی نداشته باشد، اجازه‌ی آن را داده است، ابزار ثانوی توزیع است. شهید صدر در بحث توزیع، مشکل اساسی اجتماعی را ستم می‌داند.

ملاحظات روش شناختی 

شهید صدر دو مفهوم “مکتب” و “علم” را از هم تفکیک می‌کند. مکتب، راهی است که یک جامعه در تکامل اقتصادی و درمان مشکلات عملی‌اش می‌پیماید و علم، زندگی اقتصادی و روابط موجود میان حقایق اقتصادی و عوامل از پیش تعیین شده را شرح می‌دهد. پس از این تفکیک محوری، شهید صدر چهار فرضیه را مطرح می‌کند:

1ـ اینکه اقتصاد اسلامی، مکتب است؛ نه علم. مکتبی است که راهی را که پیروانش باید در اقتصاد بپیمایند، تبیین می‌کند.

2ـ اقتصاد اسلامی بر مبنای ایده‌ی عدالت استوار است و از آن رو که مفهوم عدالت هم به جهان علم منتسب نیست، پس شگفت نیست که اقتصاد اسلامی علم نباشد، زیرا جوهر عدالت، ارزیابی و ارزش‌گذاری اخلاقی است؛ از این رو شهید صدر در پایان این بخش می‌گوید: بنابراین مالکیت خصوصی یا آزادی اقتصادی یا حذف بهره و ملی کردن ابزارهای تولید…، همگی در دایره مکتب می‌گنجند، زیرا با ایده‌ی عدالت ارتباط دارند؛ اما اموری مانند قانون عرضه و تقاضا و قانون آهنین مزدها…، از قوانین علمی‌اند.

3ـ فرضیه‌ی سوم این است که شریعت اسلام، راه نخست اکتشاف اقتصاد اسلامی است.

4ـ فرضیه‌ی چهارم آن است که اقتصاد اسلامی بر اکتشاف استوار است؛ نه تکوین. از این رو عالم اسلامی از آزادی کمتری نسبت به دیگران برخوردار است؛ و گزینه‌های فرا روی او به حیطه‌ی قوانین اسلامی محدود است که بر اقتصاد حاکم است.

توزیع و عوامل تولید

توزیع پیش از تولید، دارای چهار عامل است که می‌توان آنها را منابع طبیعی تولید نامید: زمین، مواد خام که غالب آنها معادن است، آبها و دیگر منابع طبیعی (دریا، مروارید و…).

بحث مفصلی پیرامون تحلیل حقوق مربوط به اراضی در این بخش آمده است. نخست بحث تحدید تاریخی زمین و شیوه درآمدن یک قطعه زمین مشخص در قلمرو حکومت اسلامی آمده است. مالکیت زمین در عراق، متفاوت از مالکیت زمین در اندونزی است، زیرا عراق و اندونزی در شیوه انضمام به دارالاسلام متفاوت‌اند. می‌توان سه نوع از زمین‌ها را به لحاظ تاریخی از هم تمیز داد:

1ـ زمینی که با فتح در قلمرو اسلام قرار گرفته است، مانند عراق، مصر، سوریه و ایران و بخش‌های بزرگی از جهان اسلام.

2ـ سرزمینی که با دعوت تحت قلمرو اسلام قرار گرفته است.

3ـ سرزمین صلح.

درباره زمین‌هایی که در زمان فتح، آباد بوده است، شهید صدر می‌گوید: فقهای شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که زمینی که هنگام فتح به دست انسان‌ها، آباد و مزروعی بوده است، ملک همه‌ی مسلمانان است؛ از این رو مالکیت خصوصی در این مناطق ممنوع است و مالکیت عمومی بر این اراضی لوازمی دارد؛ از جمله اینکه تابع قوانین وراثت نیست و این زمین‌ها قابل خرید و فروش و معاوضه نیست و ولی امر مسئول شکوفایی این اراضی و وضع مالیات بر مستأجران آن است و “خراج” هم ملک عمومی است و با پایان زمان اجاره، رابطه‌ی میان مستأجر و زمین قطع می‌شود؛ اما اراضی‌ای که در زمان فتح، متروک (میته) بوده است، تحت مالکیت دولت است و آن هم مانند نوع اول غیر قابل خرید و فروش است؛ اما اراضی‌ای که به طور طبیعی آباد بوده است؛ مانند جنگل‌ها نیز ملک دولت است؛ اما جنگل‌ها و اراضی آباد طبیعی که ازدست کفار گرفته می‌شود، ملک عمومی است.

اراضی‌ای که بر اثر دعوت جزء قلمرو اسلام می‌شود، مانند اراضی مدینه و اندونزی، تنها بخشی از آن که پیش از اسلام به دست انسان‌ها آباد بوده، همچنان به حال خود می‌ماند و مالکیت خصوصی آن مطلق است و گرفتن مالیات از آنها حرام است؛ اما زمین‌های غیر آباد (میته) یا زمین‌های آباد طبیعی در مالکیت دولت است.

وضع قانونی اراضی صلح نیز بدین شکل است: بخشی که به وسیله انسان‌ها آباد بوده است، بر اساس توافقی که به موجب آن ساکنان این منطقه بخشی از جهان اسلام می‌شوند، اداره می‌شود؛ اما اراضی غیر آباد و نیز آباد طبیعی، در صورتی که توافقنامه نسبت به آن تصمیمی نگرفته باشد، بخشی از دارایی‌های دولت خواهد بود.

تداوم بهره‌برداری و نظریه‌ی مالکیت زمین

با صرف نظر از ماهیت، هر گروه معینی که قطعه زمینی را تحت تملک خود در آورند، خود آن زمین شرایطی اساسی دارد که بر مالک ایجاب می‌کند، بهره برداری از زمین را به شکل پیوسته تداوم دهد و اگر زمینی وانهاده شود و در آن کشت و زرع نشود، مالک سلطه قانونی‌اش را بر آن از دست خواهد داد. در صورت مرگ انسانی که بر روی زمینی کار می‌کرده، قوانین ارث، در ضمن آنچه از او به جهاتی مانده، برای زمین او نیز مقرر شده و وارثان او می‌توانند، در صورتی که بهره‌برداری از آن زمین را به تعطیلی نکشانند، وارث زمین او شوند و اگر بهره‌برداری از آن را تعطیل کنند، به سبب سستی و اهمال کاری اشان، آن زمین به ملکیت عمومی در می‌آید.

مفهوم کار و نیز مفهوم احیا در نظریه عام مالکیت بر زمین، جایگاه محوری دارند: به این ترتیب، می‌دانیم که مالکیت خصوصی زمین ـ حقی یا ملکی ـ محدود به این است که فرد، وظیفه اجتماعی‌اش را در “آباد ساختن” زمین انجام دهد؛ ولی اگر آن را به حال خود رها کرد و از آبادانی آن سر باز زد و آن را به ویرانه تبدیل کرد، رابطه‌اش با آن زمین ازبین می‌رود و زمین از قید مالکیت او آزاد می‌شود.

عامل دوم از عوامل ثروتی که براساس نظام اقتصادی پیشنهادی صدر در مرحله پیش از تولید، توزیع می‌شود، مواد خام یا معادن است. در پاسخ به این پرسش که آیا مالکیت بر معادن نیز تابع مالکیت بر زمین است یاخیر؟ پاسخ محمد باقر صدر منفی است، زیرا وجود معادن “در زمین فردی معین، به لحاظ فقهی به تنهایی سبب مالکیت او بر آن معدن نمی‌شود.”

شهید صدر نیز مانند فقهای قدیم مانند حلی، شافعی و ماوردی، معادن را به معادن ظاهری (آشکار) و باطنی (درونی) تقسیم می‌کند و معدن نمک و کبریت را از معادن آشکار و طلا، نقره و آهن را از معادن درونی می‌شمارد. معادن آشکار در مالکیت عموم است: “این معادن میان مردم مشترک است و اسلام آن را به هیچ کس اختصاص نداده است؛ از این رو بهره برداری از آن تنها حق دولت یا نماینده دولت است.” نهایت اینکه هر کس می تواند، به اندازه نیاز شخصی‌اش از معادن آشکار استفاده کند.

معادن درونی هم به دو گونه تقسیم می‌شود: معادن درونی نزدیک به سطح زمین که چنان که شهید صدر می‌گوید: “فقها اجازه‌ی مالکیت خصوصی معدن را نداده‌اند و تنها اجازه داده‌اند که فرد به اندازه‌ی نیازش ازاین گونه معادن استفاده کند”؛ اما حکم معادن نهفته در دل زمین، محل مناقشه فقها است؛ برخی مانند کلینی، قمی و مفید آن را انفال و ملک دولت دانسته‌اند؛ در حالی که گروهی دیگر، مانند شافعی آن را ملک عمومی دانسته‌اند که همه‌ی مردم در آن شریک‌اند.

عامل سوم و چهارم؛ آبها و دیگر منابع طبیعی

آن ها نیز دو گونه‌اند: آب‌های سطحی و آب‌های درونی اعماق زمین. آب‌های آشکار و به تعبیر شهید صدر “منابع مکشوف و آشکار” ملک عمومی است که هر کس به اندازه‌ی تلاشی که به خرج می‌دهد، از آن بر می‌گیرد و آب‌های اعماق زمین نیز که در دسترس همگان قرار ندارد، هرکس به اندازه‌ای که نیاز دارد، می‌تواند استخراج کند و از آن برگیرد.

منابع دیگر طبیعی، از مباهات عمومی است که هر کس با تلاش خود می‌تواند مالک چیزی شود که به دست آورده است؛ مثلا اگر پرنده‌ای داخل زمین کسی شود، موجب حق مالکیت مالک زمین بر آن پرنده نمی‌شود، بلکه گرفتن پرنده موجب حق مالکیت است.

از مسائل دقیق و حساسی که شهید صدر در بحث معادن به آن پرداخته و آن را حل کرده است، مسئله‌ی نفت است. با اینکه نفت از منابع و معادن آشکار و سطحی است، از دید شهید صدر، نفت در مالکیت عمومی است و از این رو، بخش خصوصی حق بهره‌برداری از آن را ندارد.

تولید و نقش دولت

شهید صدر در دو فصل آخر کتاب، بر نقش دولت در نظام اقتصادی، به عنوان نیروی اساسی ثروت تولیدی و اهداف توزیع تأکید می‌کند. اهمیت نقش دولت در اندیشه شهید صدر از آن روست که راه انداختن پروژه‌ی بزرگ اقتصادی بدون دولت میسر نیست و این پروژه‌های بزرگ نیز نیازمند انباشت سرمایه است که بی‌دولت ممکن نیست، زیرا اسلام ثروت اندوزی کلان را منع کرده است و دولت باید برای اطمینان‌یابی از جریان درست تولید و توزیع منصفانه منابع طبیعی، در اقتصاد دخالت کند.

دولت نقش مهمی در اقتصاد “نظریه شهید صدر” دارد. حیطه‌ی اصلی دخالت دولت، منطقةالفراغ است که نویسنده در قسمت‌های آغازی کتابش آن را به تفصیل شرح داده است. در این منطقه خلا، حاکم به دلیل اینکه ولی امر است، به اقدامات اقتصادی‌ای دست می‌زند تا “تأمین اجتماعی” و “توازن اجتماعی” را تحقق بخشد. هدف و فلسفه‌ی دخالت دولت، چنان که از کتاب اقتصادنا بر می‌آید، تضمین از بین بردن تفاوت‌ها و فاصله‌های عمیق اجتماعی است. دخالت دولت موجب می‌شود تا تضادها و فاصله‌های اجتماعی به اندازه‌ای شدید نشود که موجب انحصار ثروت در دست اغنیا شود.

منطقة‌الفراغ باید چنان منعطف باشد که اسلام، فرصت پاسخ‌گویی به نیازهای اجتماعی و حل مشکلات اقتصادی را در همه‌ی عصرها داشته باشد.

هنوز زنده

کتاب اقتصادنا، هنوز هم مهمترین و رایج ترین کتاب در حوزه اقتصاد اسلامی است، در تمام دانشگاه های غرب و ایران، هر جا که پای اقتصاد اسلامی در میان باشد، قطعا کتاب اقتصادنا در مرکز توجه است.

اعتبار و تأثیر کتاب اقتصادنا به جهان شیعه منحصر و محدود نمانده است. ظهور این کتاب در مرحله تاریخی بسیار حساسی اتفاق افتاد، زیرا در مقابل هجوم سیل جریان مارکسیسم و رونق احزاب کمونیست درکشورهای اسلامی، کفه‌ی معادله را به نفع اسلام گرایانی برگرداند که با اینکه ادعا می‌کردند اسلام پاسخ‌گوی همه نیازهای بشریت تا ابد است، در رویارویی با رقبای مارکسیست و کمونیست خود که سرشار از ادبیات و مباحث نظاممند اقتصادی بودند و مباحث و اصطلاحات علمی (زیربنا، روبنا، روابط تولید، عوامل تولید، طبقه پرولتاریا، انقلاب کارگری و…) را به رخ می‌کشیدند، چیزی برای گفتن نداشتند. در حقیقت کاری شهید محمد باقر صدر با نگارش دو کتاب محوری اقتصادنا و فلسفتنا، اقتصاد سرمایه‌داری و سوسیالیستی و فلسفه مادی و الحادی را مورد هجوم دقیق علمی قرارداد و مهمتر آنکه بدیلی اسلامی به جای آنها نشاند که هنوز هم به رغم گذشت بیش از چهار دهه، همچنان قابل استفاده است.

نکته آخر روش تقریبی محمد باقر صدر در اقتصادنا است. وی در مباحث این کتاب از مرزهای فقه شیعه فراتر می‌رود و به آرا و نظرهای فقهای سنی نیز به عنوان منابعی علمی برای اکتشاف الگوی اقتصاد اسلامی توجه نشان می‌دهد؛ از این رو آرای شافعی، مالک، سرخسی و ابن‌حزم را نیز در کنار آرای فقهای شیعه مطرح می‌کند.

پی نوشت :

۱ـ محمد المبارک : مبادی و قواعد اقتصادیه ، ص ۲۰

2ـ پگاه حوزه / شماره ۲۰۵

 

منبع: سایت کتاب نیوز

موانع اندیشه ای و انگیزه ای مبارزه اقتصادی

منبع: سایت الف ـ به قلم احسان خاندوزی

1ـ جهاد، مبارزه مقدس است در برابر دشمن. از مبارزه با نفسانیات و جنگ فکری و فرهنگی گرفته تا رزمیدن و قتال، اگر با انگیزه مقدس (فی سبیل الله) باشد، همگی مصداق مجاهدت‌اند. در نتیجه اگر مبارزه و تلاش، پیگیر باشد اما هر یک از دو رکن آن نباشد (انگیزه مقدس و وجود دشمن) مصداق جهاد نیست، مانند موردی که انگیزه مبارزه با نفس اماره، شرکت در جنگ یا نبرد فرهنگی، ریا و تظاهر است.

2ـ از میان دو رکن فوق، به دلیل نقش برجسته‌ای که انگیزه‌ مقدس و تاثیر آن بر شیوه و نتیجه عمل دارد، عموما بیشتر به انگیزه تکیه می‌شود. به بیان دیگر تنها کسانی حاضر به کوشش‌های آرمانخواهانه و مبارزه می‌شوند که در وجودشان انگیزه مقدس بر اغراض مادی و شخصی غلبه داشته باشد (مقصود کسانی نیست که اساسا به فکر منفعت و معیشت خود نیستند بلکه غلبه با اهداف مقدس است). از این روست که واژه دیگری به نام «روحیه جهادی یا فرهنگ جهادی» زاییده می‌شود که این اخلاق، محصول غلبه انگیزه‌های مقدس است. مثلا در سالهای نخست انقلاب اسلامی آنانکه با چشمداشت مادی اندک به سوادآموزی یا سازندگی در مناطق محروم می‌پرداختند، تحت عنوان نیروهای جهادی شناخته می‌شدند (هرچند رکن دشمن خارجی در این عرصه چندان پررنگ نبود).

3ـ بر اساس آنچه گفته شد، چنانچه دو رکن بالا فراهم شود هر عرصه‌ای، می‌تواند میدان جهاد باشد. دهه‌هاست که عرصه اقتصاد به میدانی برای هماوردی ملت‌ها تبدیل شده و توانمندی در آن، همتراز قدرت نظامی تعیین کننده است. امروزه قدرتهای اقتصادی از نفوذ سیاسی و امنیت دفاعی بیشتری برخوردارند زیرا تزلزل امنیتی آنها، ده‌ها کشور دیگر را به تلاطم می‌کشاند. از سوی دیگر ملتهای ضعیف از نظر اقتصادی، هرچند بخواهند ایدئولوژی مستقلی داشته باشند، یا در فشارهای اقتصادی‌ کم می‌آورند و باجهای سیاسی می‌دهند یا اگر حفظ ظاهر کنند، در باطن اسیر فرهنگ اقتصادی غالب می‌شوند و فرهنگشان را می‌بازند. به قول سید مرتضی آوینی: غرب می‌خواهد با اقتصاد بر اعتقاد ما غلبه کند و انصافا در دنیای امروز اگر راهی برای غلبه بر ایمان باشد همین است و بس.

4ـ این که در سالهای اخیر فشارهای بین‌المللی دشمنان انقلاب در عرصه اقتصادی شدت یافته، به معنای آن است که یک رکن (مبارزه علیه دشمن) کارزار اقتصادی فراهم و شیپور جنگ نواخته شده است و اگر حرکت ما، شمایل یک مبارزه و انگیزه‌ای مقدس داشته باشد، به واقع مجاهده اقتصادی کلید خواهد خورد. در نتیجه چنانکه برخی در روزهای اخیر گفته‌اند «جهاد اقتصادی» یک استعاره یا تمثیل نیست بلکه حکایتی واقعی و روایتی از یک رویارویی حقیقی است. البته این میدان مبارزه مختصات خاص و متمایزی دارد، مثلا ما در مجاهده اقتصادی به دنبال نابودی و حذف دیگر اقتصادها نیستیم بلکه بیشتر بر توانمندشدن خود و افزایش قدرت اقتصاد ملی متمرکزیم، همان قوتی که موجب بیم دشمنان خدا شود (واعدوا لهم ما استطعتم من قوه … ترهبون به عدو الله و عدوکم/ انفال:۶۰) و همان رشدی که چشم ناظران را خیره کند (فاستغلظ فستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار/ فتح: ۲۹).

5ـ مجاهده اقتصادی دو دسته دشمن دارد: یک قسم دشمن ظاهری که او ضعف ما را می‌خواهد و ما توانمندی خود را و قسم دیگر موانعی که همچون خوره موجب تضعیف جبهه داخلی می‌شوند. اهمیت این موانع از آن دشمن کمتر نیست: یک مانع، آن اندیشه‌ای است که از پایان جنگ تحمیلی تا امروز در دانشگاه و روزنامه و دستگاه‌های کشور، در پی آن است که هم اصل رویارویی اقتصادی را زیر سوال ببرد و هم اقتصاد را از حوزه کنشهای مقدس بیرون آورد و رنگ و بوی منفعت محوری و فردگرایی بدان بزند. روشن است که اگر با عینک دوستی به دشمن بنگریم (گمان کنیم دشمن از ابزار اقتصادی برای مبارزه با ایدئولوژی ما استفاده نمی‌کند پس جنگی در کار نیست) یا اگر مردم و عاملان اقتصادی به تدریج مایل به چرب و شیرین زندگی خویش شوند، زیربنای جهاد اقتصادی ویران شده است.

6ـ این اتفاقی است که متاسفانه در کشور ما تا حدودی رخ داده و برخی سنگرها را فتح نموده است. امروز در چشم بسیاری از فارغ‌التحصیلان و کارشناسان اقتصادی ما، اقتصاد مغرب‌زمین یک اتوپیاست که باید به سمت آن آغوش گشود، ما در عصر جهانی‌شدن‌ایم و تجارت آزاد به نفع همه است، عنصر «سلطه» و شکستن مقاومت جمهوری اسلامی هیچ جایی در تحلیل‌های اقتصادی ندارد، نفع‌طلبی مادی و فردی یک اصل طبیعی است که نباید به بهانه مصالح ملی آن را محدود ساخت، رفاه مصرف‌کننده آنقدر مهمتر از تولید داخل است که باید دربهای واردات را به تمامه باز کرد و کارایی آنقدر مقدس است که نباید آن را فدای تاسیس صنایع در مناطق محروم نمود. در این محیط تنها انگیزه آن است که باید گلیم خود را از آب بیرون کشید، هر روز ثروتمندتر از دیروز حتی با توسل به بده‌بستان‌های فاسد، باید مثل طبقات مرفه مصرف و ریخت‌وپاش کرد، هوشمندی و اخلاق اقتصادی یعنی تبدیل کردن هر فرصت به معادل پولی آن و… آیا در چنین فضایی جهاد اقتصادی معنایی دارد؟ بزرگترین مانع مجاهده اقتصادی آنان‌اند که کمر به مبارزه‌زدایی و تقدس‌زدایی بسته‌اند.

7ـ مانع دیگری نیز در داخل وجود دارد که انگیزه مبارزه و روحیه مجاهده را از درون جامعه می‌خورد و آن  عملکردهای معکوس برخی سیاست‌گذاران ماست: سیاستهایی که یک‌شبه زمینداران را میلیاردر می‌‌کند چگونه می‌تواند مردم را به جهاد و تولید اقتصادی تشویق کند؟ آیا این سیاستها فضا و انگیزه را برای مجاهده مردم فراهم می‌سازد: سیاستهایی که به طور غیرمستقیم رانت‌جویی را پاداش می‌دهد، مفسد اقتصادی را تنبیه نمی‌کند، به بهانه تولید داخل انحصار و سود بادآورده فلان گروه خودروسازی را تقویت می‌کند، کارآفرین را در پیچ و خمهای بوروکراسی خسته می‌کند، فلان شرکت دولتی را حیات خلوت بهمان مدیر سیاسی می‌سازد و منابع بانکی را به انحصار در می‌آورد.

8ـ الغرض: اندیشه‌هایی که عرصه اقتصاد را خالی از مبارزه و تقدس می‌بینند و سیاستهایی که به نامی مقدس اما به کام ویژه‌خواران، راحت‌طلبان و مفسدان است به مثابه دو سر یک قیچی عمل می‌کنند، هر دو فراخوان جامعه است به رفتارهای اقتصادی غیرجهادی.

 

چيستي تحول علوم انساني ...

متن سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین رشاد در همايش چيستي تحول علوم انساني

دانشگاه تربيت مدرس، سالن شهيد مطهري   18/12/89

بسم‌الله الرحمن الرحيم

اين نشست درواقع يك حلقه از حلقات سلسله‌ نشست‌هايي است كه در زمينة تحول علوم انساني برگزار خواهد شد. موضوع اولين نشست چيستي علوم انساني است. پيرامون اين مطلب هم پرسش‌هاي بسياري مطرح است و هم تلقي‌ها و تفاسير گوناگون صواب و ناصواب از اين عنوان مطرح شده است.

به همين جهت دوستان لازم ديدند كه تحت عنوان چيستي تحول، جمعي از اهل نظر ارائه مطلب كنند و به بحث و گفتگو بپردازند. اگر پرسش‌هايي هم از ناحية حضار محترم مطرح شود پيرامون آنها گفتگو شود.

ذيل عنوان تحول علوم انساني مباحث مختلفي قابل طرح است از جمله:

مراد از تحول بالمعني الاعم (مطلوب و غيرمطلوب) در علوم انساني چيست؟

هويت معرفتي تحول‌پژوهي علوم كدام است؟ چون خود اين پرسش مربوط به فلسفة علم است و از جنس مباحث فلسفة علم قلمداد مي‌شود.

اهميت و جايگاه ذاتي اين بحث در ساختار فلسفه‌هاي علوم كجاست؟

مباني و انگاره‌هاي تحول‌پذيري علوم انساني چيست؟ آيا تحول علوم انساني ممكن است؟ آيا تحول مديريت‌پذير است؟ اگر مديريت‌پذير است، آيا روشمند است؟ اگر در مقام ثبوت ممكن است در مقام اثبات آيا حَسَن است؟ آيا بايد علم را مديريت كرد يا علم مي‌بايست خودبخود و خودرو پيش برود و آزاد باشد از هرگونه اعمال رأي و نظر و سليقه و مديريت؟

سير تاريخي و معرفتي تكون و تطور علوم انساني كدام است؟

انواع تحول و تطور متصور و ممكن در علم كه البته تابع علل و عوامل تطور است؟

مختصات و شاخص‌هاي مطلوب در تحول علوم انساني چيست؟

غايت و كاركردهاي تحول در علوم انساني كدام است؟

منطق علمي تحول بالمعني‌الاخص (تحول مطلوب) كدام است و چه منطقي علوم انساني را متحول مي‌سازد؟

فرايند عملي، مراحل و سازكارهاي تحول مطلوب در علوم انساني چيست؟

فرصت‌ها و تهديدهاي تحول در علوم انساني كدام‌ها هستند؟

اين سلسله مباحث مي‌تواند ذيل عنوان تحول علوم انساني مطرح شود.

درخصوص چيستي تحول علوم انساني تلقي‌هاي گوناگوني مطرح شده است. پاره‌اي تفاسير ناصواب كه گاه آگاهانه و عامدانه نيز هست، با هدف تخريب اين آرمان، در افواه و در اوساط جامعه، در دانشگاه‌ها و مجامع گوناگون مطرح مي‌شود. من در حدي كه برخوردم به بعضي از تفاسير و تلقي‌ها به اشاره و اجمال مطرح مي‌كنم و سپس آن تلقي را كه تصور مي‌كنم تلقي صحيح است را في‌الجمله توضيح مي‌دهم.

برخي گفته‌اند كه اين‌كه سخن از تحول علوم انساني مطرح است صورت قضيه است، باطن آن تعطيل علوم انساني است و مراد حذف و تعطيل علوم انساني است. گاه بعضي افراد غيرمسئول هم اظهاراتي را داشته‌اند كه آن اظهارات قرينة چنين تلقي و تفسيري قلمداد شده است. و اين را مبنا قرار داده و شروع به هجمه و حمله به اين آرمان ارزشمند مي‌كنند.

ولي من به عنوان يكي از افرادي كه دغدغة اين مباحث را سال‌ها دارد و كمابيش در مراجع تصميم‌گيري و تصميم‌سازي در حوزة علوم، فرهنگ و فناوري حضور دارم و از منويات و نظرات مبادي امور ازجمله رهبري معظم انقلاب آگاه هستم، تصور نمي‌كنم كسي چنين چيزي را قصد داشته باشد. چه كسي گفته است كه بناست علوم انساني تعطيل شود؟ آيا علوم انساني تعطيل‌بردار است كه كسي اراده كند و آن را تعطيل كند؟

علوم انساني از حيثي، قواعد و ضوابط و چارچوب‌هايي است كه در بستر آنها حيات و مناسبات انساني جريان دارد و تا انسان و اجتماع هست، علوم انساني نيز هست. كسي در صدد تعطيل علوم انساني نيست، هرچند ممكن است نسبت به آراء و مكاتب مختلفي كه در علوم انساني در جهان رايج است بحث و حرف و حديثي باشد، اما هرگز نه كسي چنين قصدي دارد و نه كسي مي‌تواند اين قصد را اعمال كند.

اينكه ما راجع به كار آموزشي تدبير كنيم، سنجش كنيم، نيازها را ببينيم، سهميه‌بندي كنيم، حسب ضرورت و نياز ملي تصميم بگيريم كه كدام رشته توسعه پيدا كند و كدام رشته كمتر توسعه پيدا كند و بعضي رشته‌‌هاي جديد فعال شود، همة اينها بحث‌هاي مديريتي است كه در هر كشور و هر دولتي اتفاق مي‌افتد، اما احدي چنين تصوري را ندارد. من تعجب مي‌كنم كه گاهي حتي از لسان بعضي از اساتيد مي‌شنوم كه گفته مي‌شود مسئله، مسئلة تعطيل و تحديد علوم انساني است.

برخي ديگر تعبير به اسلامي‌سازي علوم انساني مي‌كنند. اين‌كه كسي بعضي از اين عناوين را به نحو مقبول و احياناً قابل قبولي تفصيل كند يك مسئله است، اما آنچه از اين عناوين مي‌فهميم و از بعضي تبيين‌ها و توضيح‌ها درك مي‌كنيم آن را مبناي ارزيابي قرار مي‌دهم.

عرب‌ها مي‌گويند اسلمهًْ العلوم. آن فهمي كه از ظاهر اين عبارت به دست مي‌آوريم معنايش اين باشد كه ما يك علوم انساني محقق داريم، آراء‌ و مكاتبي هست، رشته‌هاي علمي وجود دارد و ما همين را اسلامي كنيم و بعد اينگونه فهم شود كه ما همين آراء، انظار و گزاره‌ها را تفحص كنيم و آيات و روايات دست و پا كنيم و همين آراء و انظار و همين قضايا و گزاره‌ها را آيه‌اندود و روايت‌آميز كنيم. رنگ و لعاب ديني بر همين علوم و همين آراء و نظريات بزنيم. وقتي مسلمانان مناطقي را فتح مي‌كردند و كليسايي به دست آنها مي‌افتاد، رنگ آن را تغيير مي‌دادند و يك مناره هم كنار آن مي‌ساختند و كليسا تبديل به مسجد مي‌شد. تصور كنيم، اسلامي كردن يعني رنگ و لعاب اسلامي بر علم زدن، علم را دين‌اندود كردن، آيه و روايتي به عنوان شاهد براي همين مدعاهايي كه از ناحية دانشمنداني مطرح شده، ذيل هر نظريه يك آيه شاهد درستي آن نظريه و آن گزارة علمي نهادن.

من فكر مي‌كنم آنچه مد نظر ارباب فن و اصحاب نظر و مصادر و مبادي امور است، اين هم نيست. اين هيچ مطلوب نيست و بلكه من تصور مي‌كنم بسيار زيان‌بار نيست. بنا نيست ما دين را ابزار توجيه فهم و يافته‌هاي انسان‌هاي احياناً دين‌دار يا غيردين‌دار قرار بدهيم.

نظريه‌هاي شناور و نظريه‌هاي ميرا كه ممكن است عمر كوتاهي داشته باشند كه نظريه‌هاي علمي غالباً چنين هستند، به نحو تصنعي به دين الحاق و الصاق شوند و با آوردن چند شاهد از نصوص ديني، ديني قلمداد شوند و مدتي بعد آن نظريه ابطال شود و اين آيه و روايتي كه شاهد ادعا و نظريه قرار گرفته، همين‌طور باقي بماند. تجربه‌اي كه مسيحيت در قرون وسطا پشت سر گذاشت و خسارت عظيمي كه متوجه كليت دين و به خصوص مسيحيت شد. نگاه ابزاري به دين و اصالت دادن به گزاره‌ها و نظريه‌هاي ديني هرگز مطلوب نيست و بلكه بسيار زيان‌بار است.

تعبير سوم بومي‌سازي علوم انساني است. بومي‌سازي را به دو گونه مي‌توان تعبير كرد:

ـ بومي‌سازي كاربردِ علوم انساني

ـ بومي‌سازي فرهنگي علوم انساني.

بومي‌سازي كاربرد علوم انساني به اين معناست كه همين علوم انساني موجود و همين راهكارها و روش‌هايي كه در حل مسائل هست و همين مسائل را ما در مقام كاربرد معطوف به نيازها و مسئله‌‌هاي خودمان به كار ببنديم. گره‌هاي اجتماعي، معضلات و مسئله‌‌هاي اجتماعي، روان‌شناختي، تربيتي، مديريتي، اقتصادي خود را در ظروف بومي خودمان با به كار بستن و به كار بردن راهكارها و نظريه‌هاي توليدشده و رايجِ دارجِ موجود بخواهيم بگشاييم و اين بشود بومي. يعني در ميدان و در مقام كاربرد همين نظريه‌ها را بومي كنيم، بي‌آنكه در مباني آنها، در مبادي آنها، در منطق اين علوم و در مسائل اين علوم و رويكرد اين علوم تصرفي كرده باشيم. اين همان چيزي است كه الان جريان دارد. ما مي‌خواهيم معضلات و مسائل خود را نوعاً با بهره‌برداري از گزاره‌ها و نظريه‌ها و راهكارهايي كه علوم انساني موجود (سكولار و غيرسكولار) ارائه كرده‌اند حل كنيم و همين كار را هم داريم مي‌‌كنيم و اين اتفاق جديدي نيست.

بار ديگر مي‌گوييم بومي‌سازي يعني بومي‌سازي فرهنگي، به اين معنا كه مبادي و مسائل را بپذيريم، اما گزينشي بپذيريم. تهذيب كنيم، پاره‌اي از گزاره‌ها و نظريه‌ها كه با فرهنگ ما با عادات ما و احياناً با پاره‌اي از عقايد ما سازگار نيست، اينها را برش بزنيم و كنار بگذاريم و آنچرا كه سازگاري دارد بپذيريم و احياناً به نحوي بر شرايط و آراء خودمان تطبيق بدهيم و در مجموع يك نوع التقاط و تلفيقي را با افكار و آراء و حساسيت‌ها و عرف و عادات ملي و بومي خود يا جهان اسلام ايجاد كنيم.

در حقيقت ما علم انساني اقتباس‌شده و تقليدشده‌اي را كه به دست مسلمانان سامان جديدي پيدا مي‌كند پديد بياوريم. در صورت موفقِ گستردة تاريخي آن، مثلاً حكمت يوناني، اسكندراني و ايراني كه ما مسلمانان و به ويژه ايراني‌ها اخذ كرديم و تبدل اساسي در آن به وجود آورديم و شد فلسفة اسلامي. البته اين هم كاري است، شايد در مقطع گذار بتوان چنين كاري كرد ولي تجربة پيشين ما در نهضت ترجمه، افزون بر هزار سال استعداد و ظرفيت علمي مسلمانان را به خود مشغول داشت. ضمن اين‌كه محل تأمل است كه آيا چنين چيزي ممكن است، تلفيق دو گفتمان، دو پارادايم و دسته از مجموعة مباني كه چه بسا با هم در تعارض‌اند، يكي قدسي ـ‌ ديني است و ديگري سكولار و اين‌جهاني است، چنين كاري آيا ممكن است؟

قدسي‌سازي علوم انساني، قدسي كردن پيش‌انگاره‌ها و نگرش حاكم بر علوم و يك مقدار دقيق‌تر و عميق‌تر، توليد عقلانيت موازي با عقلانيت سكولار و پاراديمي در مقابل پارادايم پوزيتيويستي علوم در حوزة علوم انساني، اين هم يك تلقي است و تلقيي است كه پيش‌تر هم مطرح بود و امثال نصر هم هوادار اين هستند.

ششم: نقلي كردن علوم انساني. يكي از حضرات كه در هر مسئله‌اي دخالت مي‌كند و مطالبي را مطرح مي‌كند، مقاله‌اي نوشت و اين آرمان را اينجور تفسير كرد و ارباب و اصحاب مروج آرمان تحول علوم انساني و توليد علوم انساني اسلامي را متهم كرد كه اينها درصددند علوم انساني تجربي و علوم انساني عقلي، هر دو را كنار بگذارند و علوم انساني نقلي را جايگزين آن كنند. بعد شاهد آورد كه امثال آيت‌الله جوادي آملي فرموده‌اند كه ما از يك حديث «لَا يَنْقُضِ الْيَقِينَ بِالشَّك‏» اصل استصحاب را استنباط كرديم و سه جلد در اين باب كتاب نوشتيم. بنابراين منظور اينها اين است كه همة قضايا و گزاره‌هاي ديني را از يك روايت استخراج كنند. ما نفهميدم چگونه اين نتيجه بر آن مقدمات بار شد؟ علامه جوادي آملي مي‌گويند ما به شيوة اجتهاد مي‌توانيم نظريه‌هاي علوم انساني توليد كنيم. من به مناسبت‌هاي مختلف اين بيان را از علامة جوادي آملي شنيده‌ام. توليد اصل استصحاب مولود و زاده و وليدة روش اجتهاد است و نه علم اصول، چون اصل استصحاب خود بخشي از علوم اصول است. ايشان به من مي‌گفتند چنين كاري مي‌شود و همين مثال را هم مي‌زدند و مي‌گفتند البته فحلي بايد، گفتيم كجاست آن فحل كه بتواند از يك روايت اين‌همه معرفت توليد كند. آنوقت كسي مثل علامة جوادي كه اگر در تاريخ تشيع چهار نفر بشناسيم كه در سهم عقل در فهم دين و كشف حقايق افراط مي‌كند يكي قطعاً ايشان است. ايشان از عقل‌گراترين متفكران تاريخ اسلام است. آنوقت ايشان را متهم كنيم كه مي‌خواهند علوم انساني عقلي را كنار بگذارد و علوم انساني نقلي را جايگزين كند. كجاي انصاف علمي چنين اقتضايي را مي‌كند؟ كجاي فهم درست و هوشمندانه از تعابير ديگران و آرمان‌ها چنين اجازه را به مي‌دهد كه چنين تعبير و تفسيري از بيان كسي بكنيم؟

و يا اين‌كه مثال مي‌زند كه رهبري معظم انقلاب اسلامي فرموده‌اند كه ما علوم انساني را مي‌توانيم از قرآن استنباط كنيم بنابراين مي‌خواهند علوم انساني را نقلي كنند، مگر قرآن فقط نقلي است؟ همين قرآن حجيت عقل را به رسميت شناخته است، همين قرآن مبناي حجيت سنت است و حجيت همين قرآن به عقل است. تفسير غلط و شايد از جمله نادرست‌ترين و ناصواب‌ترين تفسيرها از تحول علوم انساني همين تفسير ششم است.

تفسير هفتم: تصور مي‌كنند مراد از تحول علوم انساني ابتناء علوم بر علل اربعه‌اي است كه منسوب و مبتني بر دين است. درحقيقت اينجا بحث معيار علم ديني است. معيار علم ديني چيست؟ كدام علم ديني است؟ كدام علم ديني نيست؟ چه علمي اسلامي است؟ كدام علم اسلامي نيست؟ در يك مقالة مختصري حقير با همين عنوان معيار علم ديني هشت معيار را كه به دو دستة معيارهاي ماهوي كه ماهيت علم را مي‌سازند و معيارهاي هويتي كه هويت فرهنگي علم را مي‌سازند آورده‌ام و  در مجلة ذهن منتشر شده است.

پاره‌اي از عناصر و شاخص‌ها كه ماهيت دانش را مي‌سازند، مانند مباني و پيش‌انگاره‌ها و فراپيش‌انگاره‌ها، (اگر انگاره‌‌ها را مبادي قلمداد كنيم، با تقسيمي كه بنده دارم به قريبه و وسيطه و بعيده) از دين اخذ شده باشد و نه فقط از نقل كه نقل حامل همة دين نيست و يا اگر حامل همة دين است، همة دين را ما از نقل نمي‌توانيم دريافت كنيم و اهل آن مي‌توانند.

منطق موجه و معتبر ديني اگر به كار رفت و علم و گزاره‌اي توليد شد، غايت ديني اگر موجب شد كه علمي و گزاره‌اي توليد شود، اينها شاخص‌هايي هستند كه ماهيت علم را مي‌سازند.

علم داراي هويت هم هست، علم مسلمانان داريم، علم غيرمسلمانان داريم. علمي كه در بستر فرهنگي خاصي توليد شده منسوب به آن فرهنگ است. فيزيكدان مسلماني دانش فيزيك توليد مي‌كند، به تعبير ديگر اگر مسلمان بما هو مسلمان و با همة هويت مسلماني خود علمي را توليد كند، نمي‌تواند علم غيرديني توليد كند. اگر مباني او پيش‌انگاره‌هاي او، نگرش و رويكرد او در معرفت، در هستي‌شناسي، در روش بر آراء و انظار او تأثير بگذارد كه تأثير هم مي‌گذارد، ممكن نيست از اين مسلمان علم غيرديني توليد شود.

اگر توليد علم عمل است، و عمل مسجم و باقي است، اگر عمل متأثر از نيت است، اگر نيت نقش جوهري در عمل دارد توليد علم يك مسلمان نمي‌تواند غيراسلامي باشد و محصول حتماً اسلامي خواهد بود، ولي فرض كنيم به وسيلة يك فيزيكدان مسلمانِ متعارف كه مقيد به موازين شرعي و اخلاق ديني است، يا در دوره‌اي از فرهنگ و تمدني، دانشي توليد شود، اين علم را مي‌توان به لحاظ فرهنگي و هويتي به دين نسبت داد.

اين‌كه مجموعة مباني و مبادي علم يا علومي و غايت و كاركردهاي آن معطوف به دين باشد، منابع و مصادر ديني، مصدر و منبع توليد علم باشند. منطق و قواعد و ضوابط و فرايند توليد سنجمان‌هاي به كار رفته براي توليد علم ديني باشد، مسائل، قضايا و قياسات تشكيل‌دهندة يك علم ديني باشند، موضوعات ديني باشند، محمولات ديني باشند، علم ديني بالمعني‌الاخص را توليد كرده‌ايم. اما اگر هريك از اين شاخص‌ها را نداشته باشيم شبه‌مقوله به تشكيكي با معيار ديني بودن يا معيارهاي ديني بودن فاصله مي‌گيريم تا به حداقل برسيم و حداقلي كه تنها به لحاظ هويتي يك علم ديني است.

آنچه امروز مد نظر است اين است كه همانطور كه بسياري از علوم را توليد كرده‌ايم، همان‌گونه كه در تاريخ هم علوم عقلي و هم علوم تجربي اسلامي توليد شده بوده و آراء و نظريه‌هاي انباشتة فراواني در منابع داريم كه عموماً از منابع ديني اخذ شده و با منطق ديني دريافت شده و اين تجربه را در تاريخ داشته‌ايم، امروز هم اين تجربه را به تناسب زمان تكرار كنيم.

مرحوم علامة جعفري مكرر مي‌فرمود كه علوم انساني و همة نظريه‌هاي علوم انساني را از ادبيات فارسي موجود مي‌شود استنباط كرد. يك روز خدمت ايشان مشرف شدم كه كسالت شديدي هم داشتند، با عصبانيت گفتند من هرچه اين را مي‌گويم توجه نمي‌شود. گفتم ما جمعي را از متخصصان رشته‌هاي مختلف سازمان‌دهي مي‌كنيم و اين كار را زير نظر شما انجام مي‌دهيم. گفتند خوب است. بعد واقعة رحلت ايشان پيش آمد. بعد از ارتحال ايشان نامه‌اي به دست من رسيد و ديدم كه نامه‌اي به محضر رهبر فرزانه انقلاب نوشته‌اند و همين پيشنهاد را به تفصيل در آن نامه نوشته‌اند كه شما دستور بدهيد كه چنين كاري بشود.

به هرحال ما حتي در ادبياتمان نظريه‌هاي علوم انساني فراواني داريم و اين ظرفيت وجود دارد. مراد اين نيست كه ما رنگ و لعاب ديني و قدسي به علم بدهيم، يا صرفاً قضايا و گزاره‌ها و راهكارها و روش‌هاي حل مسائل را در حل مسائل خودمان به كار ببنديم و به اين شكل بگوييم علم ديني شد، بلكه ديني‌بودن علم ذومراتب است و آنگاه كه همة شاخص‌ها در يك مصداق علمي و در يك گزاره‌ها تحقق يافته باشد، آن علم صددرصد ديني است. ولي علم ديني مي‌تواند به مراتب رتبه‌بندي شود و ما علوم ديني گوناگون حسب مراتب برخورداري از شاخص‌ها را داشته باشيم.

والسلام.

 

منبع: نقطه عطف

آرایش جهادی اقتصاد كشور ...

 
با تبریک سال جدید! مقاله ای تحت عنوان "آرایش جهادی اقتصاد كشور" به نگارش آقای دکتر پیغامی ارائه می‏گردد: این هم لینکش.


سوال اول:

 

آیا دولت برای افراد فقیر باید تسهیلات بیشتری اختصاص دهد؟



رفتار سازی اقتصاد اسلامی

مطلب زیر برگرفته از نظرات دکتر پیغامی می باشد:

اگر سرمایه داری انتخاب کرده است که باید الگوی مصرفش به گونه ای باشد که خاص نظامش و مورد نیاز و الزام نظامش هست، شروع می کند آن را از 6سالگی در کودکان شکل دادن. مرحله به مرحله برای چیزهایی که می خواهند بسازند برنامه دارند. بسیار آگاهانه. اشعاری دارند که به بچه 6 ساله می گوید "من یک سرمایه انسانی ام". عین لفظ در شعر آمده است. "برای همین باید روی خودم سرمایه گذاری کنم".

چیزی که در جامعه ما وجود ندارد، یعنی فقدان وجود یک نظام فرهنگی و مهندسی فرهنگی که رفتارسازی کند. یک آدمی که مثلا لیسانس زیست شناسی دارد، در صداوسیما رفیق دارد و می رود آنجا برنامه ساز می شود! خب این نمی تواند این مطالب را بفهمد، رصد و فهرست کند. شما بروید بگردید. بروید اداره کل طرح و برنامه صداوسیما، بروید مرکز تحقیقات صداوسیما؛ بگویید در اهداف برنامه سازیتان، اهداف اقتصادی شما چه چیزهایی است؟ جز یک سری جملات کلی که فوقش از 5 جمله هم بیشتر نیست، چیزی ندارند. در این 15 سال اخیر هم که من رصد می کنم Copy، Paste شده و ثابت مانده. مثلا اهمیت فرهنگ کار و ترویج کار در اسلام. یا عدم اسراف و جلوگیری از اسراف و تشویق صرفه جویی. یک جملات این گونه که هیچ وقت هم با نگاه به خروجی صداوسیما، خروجی جدی ای نمی بینید. آموزش وپرورش هم از این بدتر. در حوزه رفتارسازی و فرهنگ سازی خلاء وجود دارد.

متاسفانه در 60 سال گذشته تاریخ اقتصاد اسلامی هر وقت گفتیم اقتصاد اسلامی آنچه که به ذهن متبادر شده، نظریه پردازی اقتصاد اسلامی است، که حتی به این حوزه هم کم پرداخته شده است.

گفتیم خمس. گفتند ما باید برای خمس یک مدل ریاضی طراحی کنیم! تئوری هایی برایش تولید کنیم! این خوب است ولی این فقط حوزه نظریه پردازی اقتصاد اسلامی است. دو حوزه دیگر از اقتصاد اسلامی مغفول مغفول است. مغفول یعنی صفر. کسی اصلا اسمش را نمی برد. در حالی که اقتصاد اسلامی 3 حوزه دارد، نه یک حوزه (نظریه پردازی). حوزه دوم اقتصاد سیاسی اقتصاد اسلام است. بحث از حاکمیت، حکومت داری، سیاست گذاری های عمومی اقتصاد اسلامی است. احدی در این زمینه نه حرف زده، نه مقاله نوشته. حوزه سوم فرهنگ سازی اسلامی است. رفتارسازی اقتصاد اسلامی است. خمس که می دانیم چیست. و مفهوم خمس که احتیاج به نظریه پردازی ندارد. این است که هر بچه مسلمانی که عائدی به دست آورد، یک پنجمش را بدهد. حالا بگو چه کار کنیم که مردم خمس بدهند. همه رفتیم در نظریه پردازی و آنجا هم گیر کردیم.

منبع: گروه عهد (جمعی از دانشجویان اقتصاد دانشگاه علامه)

معرفی کتاب: "توليد علم و علوم انساني"

دکتر فیاض

كتاب «توليد علم و علوم انساني» نوشته ابراهيم فياض از سوی انتشارات سپیده باوران منتشر شد. دغدغه اصلي اين كتاب، ماجراي علوم انساني و بومي‌سازي اين علم مطابق با فرهنگ و دستاوردهاي بومي است. از آنجا كه در علوم انساني چشم برخي دانشگاهيان به دست غربيان است تا توليدات آن ها را ترجمه يا تدريس كنند، اين كتاب مي‌كوشد با توجه به ضرورت‌هاي بومي‌سازي و بومي‌نگري، نيازهاي اين حوزه را عيان سازد.

كتاب «توليد علم و علوم انساني» دو بخش دارد كه مقالات و گفت‌گوها بخش‌هاي اين كتاب هستند. فرمولي براي علوم انساني اسلامي، اقتصاد اسلامي پيشرفته، مردم شناسي ديني فلسفه، فقاهت و نوآوري، فلسفه تاريخ ايراني و نوآوري، خلاقيت و سازمان، علم كلام و نوآوري، شرق و غرب معرفتي و نوآوري، علوم انساني و سياست گزاري كلان، دانش و قدرت، پسا صدراييسم، سازمان و دانش، انقلاب فرهنگي و دانشگاه اسلامي و وحدت حوزه و دانشگاه : زمينه‌هاي معرفتي عنوان مقالات اين كتاب هستند. تولید علم و علوم انسانی

بخش گفت‌وگوها هم كه مصاحبه‌هايي با ابراهيم فياض است، شامل عنوان‌هاي اشرافيت معرفتي در مصاف با علم بومي، توليد ثروت ملي در گرو وحدت حوزه و دانشگاه، فاجعه علوم انسانی، وضعيت علوم انساني در ايران، ايران بدون مردم شناسي به جايي نخواهد رسيد، فلسفه متاخر ايراني، ساز فرهنگ با نواي ايراني، مظلوميت فرهنگ برآيند فقر معرفت ديني، مصرف گرايي از كالا تا انديشه، غرب ديگر شاخص نيست و حركت ايران به سوي سرمايه‌داري مي‌شود.

 منبع: نقطه عطف

اقتصادی که در دین می خواهیم از آن صحبت کنیم یک چیز دیگر است

متن سخنرانی از دکتر کوشکی:

مشکلی که از اول انقلاب و حتی قبل از آن داشته ایم این بوده است که اقتصاد علمی الزامی بود و گریزی از آن نداشتیم مثل پزشکی. از قبل انقلاب این سوال مطرح بود که می خواهید با اقتصاد چه کار کنید؟ آیا اسلام اصلاً اقتصاد دارد یا ندارد؟ حرف اسلام چه است؟

اول گفتند ببینیم چه بخش هایی از اقتصاد غربی را اصلاً دین ما قبول ندارد! مثلاً اسلام ربا و احتکار را قبول ندارد. اما این ها اقتصاد نبودند! فقط تأملاتی بودند که فقه اسلامی در خصوص اقتصاد غربی داشت. این ها پاسخ به این سوال نبود که آیا اسلام چیزی به نام علم اقتصاد را قبول دارد یا نه! در اول انقلاب این سوال مطرح شد که اسلام به اقتصاد مارکسیستی نزدیک تر است یا به اقتصاد کاپیتالیستی؟

سال ۶۹ از آقای هاشمی پرسیدند پیوند الگوی اقتصادی شما به عنوان کسی که می خواهد پس از جنگ کشور را اداره کند چیست؟ ایشان گفتند تلفیقی از نظام سوسیالیستی و سرمایه داری مد نظر ماست. البته این نگاه خیلی از افراد دیگر هم همین بود. اما جناح چپ در آن زمان احادیثی از معصومین را می آوردند تا ثابت کنند در اسلام مقوله مالکیت مهم نیست و منافع جامعه بر منافع فرد اولویت دارد پس مالکیت باید در اختیار حکومت و دولتی باشد.

در جناح راست (جامعه روحانیت و مؤتلفه و …) به بخشی از احادیث که مالکیت را محترم شمرده و اقتصاد خصوصی را خیلی بهتر می دانستند. که اگر صرفاً در آن ربا نباشد و یک مقداری اسلام به این اقتصاد اضافه شود، اقتصاد اسلامی می شود. تا امروز هم این اختلافات وجود دارد. مثلاً در سال ۸۴ آقای مصباح در خطبه های نماز جمعه، ایران را ربا خوارترین کشور دنیا معرفی کرد(چون نرخ بهره در ایران خیلی خیلی بالاست)! پس آیا اقتصاد اسلامی داریم و آیا برای مدیریت اقتصاد، اقتصاد اسلامی وجود دارد یا نه؟ آیا اسلام اصلاً اقتصاد را قبول دارد و اگر دارد اقتصاد اسلامی وجود دارد یا نه؟

بودایی های حرفه ای می گویند انسان در این جهان آمده تا رنج بکشد و با این رنج کشیدن پاک می شود، پس مصرف برای آن ها بی معنا می شود. خوب چنین آدمی کیلومترها پیاده راه می رود تا به معبدی که بالای کوه است برسد. برای این بودایی اصلاً انسان اقتصادی تعریف نشده است. بودایی ها اصلاً به اقتصاد نیاز ندارند! امّا انسان غربی می گوید معلوم نیست ما انسان ها از کجا آمده ایم و به کجا می رویم. این انسان باید زندگی کند و بیشتر لذت را ببرد(حداکثر رفاه). چنین آدمی باید علم اقتصاد داشته باشد. باید مدیریت بهینه منابع را در پیش بگیرد.

حال سوال این است که آیا اسلام فضای اقتصادی را قبول دارد یا نه؟ اگر دارد سوال بعدی این است که اسلام پیشنهادش برای این فضای اقتصادی چیست؟

کسانی هم که اقتصاد اسلامی می پردازند متأسفانه به جای اینکه از این سوالات شروع کنند از این جا شروع می کنند که مثلاً غربی ها ربا دارند، ما نداریم و …!

اولین نکته این است که اسلام فضای اقتصادی با معنای رایج غربی را قبول ندارد. یعنی در نگاه قرآن دنیا دارالبقاء نیست! دنیا ایستگاهی است موقت و باید از این دنیا برود پس پرداخت بیش از حد به این دنیا نوعی حماقت است.

معصومین فرموده اند مثلاً هنگام ظهر که آفتاب می شود و انسان در حال پیاده روی زیر درخت می خوابد و هنگام غروب که سایه شد به راه خود ادامه می دهد. دنیا عین همان زیر درخت است. از جای مقتضی آمده و باید به جای مقتضی برگردد(انا لله و انا الیه راجعون).

دنیا مثل این زیر درخت است که ارزش پرداختن به آن را ندارد، اما این به این معنا نیست که ما کاملا به این دنیا بی توجه باشیم چون این دنیا مزرعه آخرت است. با دنیا باید آخرت را بسازی و این دنیا را هر چقدر بهتر بسازی به نفع آن دنیا خواهد بود و آشفتگی این دنیا آشفتگی آخرت است.

کسی که در این دنیا عزیز است، آن دنیا هم عزیز است و کسی که این دنیا سرافکنده است آن دنیا نیز هم سرافکنده خواهد بود. برای همین است که این دنیا ذاتاً ارزش ندارد و به خاطر آخرت است که ارزشمند می شود. “انّما الدّنیا لهو و لعبٌ”. این دنیا بازیچه و سرگرمی است برای انسان های احمق. پس خود دنیا و ثروت درون آن هیچ نمی ارزد و مثل کف روی آب است. اما به این دلیل که می توانی در این دنیا برای آن دنیا کار کنی ارزشمند می شود و به همین ترتیب ابزارهایی که در این دنیا هستند هم می توانند ارزشمند باشند. فایده و فلسفه آفرینش این دنیا برای ساختن آخرت انسان است.

فرض کنید ۴، ۵ نفر را برای یک ساعت به خزانه بانک مرکزی می برند و به آنها گفته می شود هر چقدر پول می خواهید بردارید و هر کس هر چه بردارد متعلق به خودش خواهد بود. یک نفر حتی دهان خود را پر پول می کند و بیرون می رود. جیب ها و پیراهن خود را هم پر پول کرده است. ۱۰ میلیون می تواند ببرد. نفر دوم یک گونی پیدا کرده است. ارزش و قیمت این گونی هیچ است. اما به اندازه ۲۰ میلیون پول جا می گیرد. حالا این گونی ۲۰ میلیون ارزش پیدا کرده است. حالا تفاوت آن فردی که گونی داشته با کسی که گونی نداشته ۱۰ میلیون است. در حالی که خود گونی هیچ ارزشی ندارد. نفر سوم علاوه بر گونی یک بیل هم دارد و با بیلش پول ها را در گونی می ریزد با این تفاوت که سرعت عملش بیشتر و می تواند ۳۰ میلیون پول جمع کند. نفر چهارم با لودر پول ها را در کامیون می ریزد و مثلاً می شود ۱ میلیارد و با خود می برد.

نگاه اسلام به دنیا و آنچه درونش هست مانند همین ابزارهایی است که خودشان هیچ ارزشی به ظاهر ندارند اما به ما کمک می کنند که بتوانیم آخرتمان را بسازیم.

یکی از این ابزارها دنیای متریال و مادی است. یعنی زمین، آب، هوا، معادن و منابع و… . ابزارهایی هستند که ما باید خودمان را با آن ها بسازیم. یک فرمول و قاعده هم داریم! آباد کردن آخرت عبور از گذرگاه عادی دنیاست. وقتی می توانی آخرت را آباد کنی که از این گذرگاه دنیا رد شوی. با رها کردن دنیا به هدف(آباد کردن آخرت) نمی رسیم! مثل کسی که با دست توپ را وارد دروازه فوتبال کند! این قبول نیست چون قاعده اش این نیست.

جایگاه دنیا در اسلام این است که اصالتاً ارزش ندارد اما به عنوان یک ابزار، ارزش پیدا می کند پس اسلام به مقوله زندگی مادی نگاه ابزارگونه دارد. اگر این ابزار در خدمت آخرت باشد به طور غرضی و نه ذاتی ارزشمند می شود. در این فضا می توانیم بفهمیم چرا کسی مثل امام حسن مجتبی کل اموالش را ۲۵ بار در راه خدا می بخشد. این کار از نظر اقتصاددانانی مثل کینز و اسمیت و … مثل آتش زدن به اموال است. انگار ۲۵ بار تمام اموال را آتش زده. ۲۵ بار پول دار شده بعد تمام پولش را در راه خدا بخشیده و اموالش به صفر رسیده است. دوباره پول جمع شده، دوباره در راه خدا بخشیده و تا ۲۵ بار این کار ادامه یافته است.

این رفتار در منطق اقتصادی هیچ جایگاهی ندارد و با هیچ الگویی نمی شود آن را تعریف کرد، در حالی که امام حسن به عنوان یک الگوی موفق تعریف شده است.

خدا در قرآن گفته دنیا لهو و لعب است اما برای این لهو و لعب هم قاعده تعیین کرده است! باید کاملاً در این دنیا مخلوط شوی و آخرت خود را در این مخلوط شدن بسازی.

اقتصاد در نگاه دینی همان بیل و گونی است که در ظاهر بی ارزش، ولی یک ابزار است. با چنین نگاهی کار در منطق اقتصادی ارزشمند است. اما سرمایه داری ارزشمند نیست!

کار و تولید ثروت ارزشمند، اما ثروتمند بودن ارزشمند نیست! بخشی از مادیات در نگاه دین به کار می آید که ما از آن در رابطه با آبادی آخرت استفاده کنیم و همان ابزار هم ابزار ارزشمند موقتی است.

پس این ابزار ارزش ذاتی ندارد. با چنین نگاهی این رفتار معنا پیدا می کند که وقتی امام صادق به فردی پول می دهد که آن فرد کاسبی نماید و آن فرد می رود و سود پول ها را جلوی امام می گذارد. سودها بسیار زیاد بوده و آن فرد گفت ما جنس خریدیم و با توجه به اینکه تقاضای مشتریان خیلی زیاد بود، با فروشنده های دیگر توافق کردیم که زیر ۱۰۰% سود نفروشیم. امام این سودها را قبول نکرده و می گوید فقط همان سرمایه اولیه را به من پس بده.

در نگاه علم اقتصاد این رفتار امام صادق را با هیچ نظریه ای نمی توان پاسخ داد! بلکه علم اقتصاد می گوید آن فرد که سرمایه را دو برابر نموده، آدم قابل تحسینی است.

یا در رفتاری دیگر فرض کنیم که قرار باشد یک کالایی گران شود؛ مثلاً قحطی است. پس دائماً گندم خریده و در خانه انبار می کنند که به گرانی برنخورند.

یک فرد باهوش برای مصرف یکسال گندم می خرد و خانه را از گندم پر می کند. امام صادق می گوید چرا اینقدر گندم خریده ای؟ فرد می گوید به این خاطر که مجبور نشویم در قحطی گندم را چند برابر قیمت بخریم، الان با قیمت ارزان می خریم. امام ناراحت شده، می گوید باید به اندازه مصرف گندم بخری و از فرد می خواهد که مازاد گندم ها را بفروشد و به هر قیمتی که مردم خریدند بفروشند. این رفتار هم در علم اقتصاد جایگاهی ندارد!

خانم دباغ نقل می کند یک بار در پاریس مغازه ها پرتقال های خوب و ارزانی داشتند و چون خانه امام مهمان زیاد می آمد و من ۳ کیلوگرم پرتقال خریدم در حالی که قبل از آن روزی ۱ کیلوگرم بیشتر نمی خریدیم. امام گفتند چرا پرتقال زیاد خریدی؟ گفتم ارزان بود. امام گفتند بروید ۳ کیلوگرم را پس بدهید. من گفتم ما مصرف داریم. امام فرمود تو فرصت خرید این کالای ارزان را برای فرانسویان گرفته ای. برای مصرف فردا هر قیمتی که فردا بود با همان قیمت بخرید. اگر هم خیلی گران شد نمی خریم! در این نگاه اقتصادی امام می گوید این سود نیست که پرتقال ارزان بخریم! ممکن است حتی ضرر باشد. چون قرار است پرتقال ارزانتر خریدن به تو کمک کند آدم تر بشوی. وقتی فرصت خرید پرتقال های ارزان را از بقیه سلب کنید یعنی بقیه را آدم نمی دانید، بنابراین خودت هم در انسانیت عقب گرد می کنی و آخرتت ساخته نمی شود بلکه تخریب می شود. عاقلانه اش این است که هر روز مصرف پرتقال همان روز را بخری و بقیه را آدم بدانی و به آنها هم اجازه بدهی پرتقال ارزان مصرف کنند. چون بقیه را بر خودت مقدم داشتی به همین میزان آخرتت ساخته می شود و تو با نخریدن پرتقال ارزان انسانیتت جلو می رود. اما در اقتصاد این رفتارهای اخلاقی وجود ندارد! برخی مبنایشان زندگی اقتصادی غربی است و در ظاهر هم مذهبی اند و وقتی به او می گوییم امام صادق اینطوری رفتار کرده! می گوید امام صادق خیلی ملکوتی بوده و برخی از همین آدم ها ربا را با کلاه شرعی حلال می کنند، چون ربا سود می آورد.

اما امام می گوید هیچ نوع ربایی درست نیست و همه انواع کلاه شرعی ها حرام است کسی که این نگاه دقیق و کامل را به دین دارد با کلاه شرعی دنبال درست و جایز کردن ربا نیست. در حالی که برخی از کاسب های بازار که مکاسب هم خوانده بودند دنبال این کلاه شرعی ها بودند!

امام می گوید ربا انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد. ربا یعنی فرصت های مناسب را برای خودت می دانی و بقیه را آدم نمی دانی و می خواهی از ضعف بقیه استفاده کنی.

پس قدم اول این شد که دنیا گذرگاه است که در مقام ابزار، ارزش عرضی و ثانویه پیدا می کند. ارزش ثانویه مثل یک تکه کاغذ که بر اساس قرارداد می شود اسکناس. اگر قرارداد را برداریم دوباره همان کاغذ می شود و مفت نمی ارزد. دنیا در نگاه اسلام ارزش ثانویه دارد و می گوید ممکن است به عنوان ابزار به درد بخورد. وقتی از در بانک مرکزی بیرون آمدی، بیل و گونی را باید کنار بگذاری!

نکته بعدی این است که آنچه که در دنیا است اصالتاً برای همه است و خدا این فرصت ها را برای همه ایجاد کرده تا از این منابع استفاده کنند. مال خداست و برای همین مالکیت انسان هم یک امر ثانویه است و یک امر اصیل نیست. برخلاف اقتصاد غربی که مالکیت را امر اصیل می پندارد. در اسلام برای این مالکیت ثانویه است تا بتوانیم با انحصاری کردن بخشی از منابع خدا به خودمان موجبات رشد خودمان را فراهم کنیم. اما اگر به جای رشد پسرفت کنیم این حماقت است!

امام حسن ۲۵ بار اموال خود را عمومی نمود؛ به یتیمان و گرسنگان و بچه ها داد. یا امام علی نخلستان درست می کرد و بعد وقف عام می کرد؛ امام علی استفاده ابزاری می کرد!

قاعده ای در فقه است که می گوید اگر شما در یک کوچه باغ عبور می کنی شاخه درخت بیرون آمده و میوه دارد اگر بچینی و بخوری ایرادی ندارد؛ مباح است. این تمثیلی است از اینکه مالک اصلی خداست و آدم مالک نیست و مالکیت یک امر ثانویه است و مالکیت تا جایی مهم است که موجب رشد ما شود و اگر موجب رشد نشد دیگر محترم نیست. در حالی که اقتصاد غربی مالکیت را تا همه جا محترم می داند(بی قید و شرط) و این مالکیت حد ندارد!

مالکیت خصوصی تا جایی که موجب پسرفت نشود انحصاری است تا به پیشرفت انسان یعنی آباد کردن آخرت کمک نماید. مثلاً کارخانه ای که محیط زیست را آلوده می کند این مالکیت سبب پسرفت صاحب کارخانه و مزاحم پیشرفت بقیه است.

اسلام می گوید نگاه مالکیتی محدود به شرایط است چون دنیا صاحب دارد و آن صاحب با یک شرایطی اذن تصرف به انسان داده است. مثل اینکه ما به یک هتل می رویم و صاحب هتل می گوید شما با کفش نمی توانید داخل خانه بروید و فقط در این حالت اجاره می دهم یا مثلاً حق ندارید میخ به دیوار بکوبید!

نگاه اسلام این است که خدا تا حدی که سبب رشد شود به انسان اجازه مالکیت داده است، نه بیشتر. مالکیت در اسلام محدود است و شروط فراوانی دارد.

حتی اگر می خواهید از کوه استفاده کنید، بی جهت حق نداری یک سنگ را هل بدهید پایین!

اگر می خواهید از معدنی استفاده کنی یک تکه را دچار انفجار می کنید و شروع به استخراج می کنید. اما اگر کنار آن جا را الکی با دینامیت سوراخ کنید، مثلاً برای خنده! این اشکال دارد. حتی حق جابجا کردن سنگ ها را هم ندارید. می توانید برای استفاده از یک معدن همان تکه را سوراخ کنید. اما بی دلیل حق ندارید جای دیگر را سوراخ نمایید.

برای همین است که اگر برای تفریح شکار بروی شکار حرام است، حتی شکار حلال؛ مثلاً کبک! شکار تفریحی در اسلام نداریم و حرام است! شکار برای کسی حلال است که درآمدش از این راه باشد یا اینکه از گرسنگی در بیابان گیر کرده باشد.

یا کسی که تفریحی می رود ماهیگیری و ماهی را کباب می کند و می خورد حرام است! ماهیگیری برای کسی که شغل اش این است حلال است.

پس مالکیت تا حدی که موجب رشد ما و بقیه شود و مزاحم ما و بقیه نباشد و به محیط هم آسیب نرساند مجاز است. چون که مالک اصلی خداست و خدا اجازه داده است که از این استفاده درست نماییم.

استفاده درست یعنی استفاده ای که موجب آبادی آخرت شود. برای همین کاری که منجر شود به افزایش این نعمت ها این کار پسندیده ای است. برای همین کاری که منجر شود به مطلوبتر شدن این نعمت ها این کار پسندیده ای است.

مثلاً یکی از کارهایی که اسلام خیلی به آن تأکید می کند کشاورزی و درختکاری است. حدیث است که اگر نهال درخت دستمان است و همان موقع داری می میرید، همان موقع نهال درخت را بکارید. این کار سبب می شود نعمت های بیشتری فراهم شود تا بقیه بتوانند از آن استفاده ابزاری کنند و بتوانند آخرتشان را بسازند.

در حدیث است که کشاورزی از بهترین مشاغل نزد خداست و همچنین دامپروری چون سبب می شود تا نعمت های موجود ارزش افزوده پیدا نماید. کشاورزی سنگ و خاک را برای آدم قابل استفاده می کند.

مثلاً یک تکه آهن یک گوشه افتاده ما می رویم و آن را چکش کاری می کنیم و از آن یک بیل می سازیم. این کار خوبی است چون سبب رشد بقیه هم شده است. قدیم در برخی مناطق کشور این شیوه بوده است.

این نگاه، نگاه اقتصادی دینی است. نعمت خدا وسیله ای برای رشد است. وقتی نعمت ها را برای دیگران هم بگذاریم تا دیگران هم رشد کنند، این کار خودش موجب رشد ما خواهد شد.

پس اقتصادی که در دین می خواهیم از آن صحبت کنیم یک چیز دیگر است.

منبع: گروه عهد (جمعی از دانشجویان اقتصاد دانشگاه علامه)

الزامات نشست های اندیشه های راهبردی

این متن حاصل بحث های مطرح شده در جلسه اتحادیه های دانشجویی به تاریخ 8 دی 1389 در دبیرخانه نشست با دبیر نشست اندیشه های راهبردی  است که به صورت یک یادداشت ارائه می گردد.

وقتی همه فشلند!

برگزاری نشست اندیشه های راهبردی توسط رهبر معظم انقلاب یک پیام مهم داشت و آن فشل بودن و ناکارآمدی مخاطبین قبلی رهبری در آن حوزه است. رهبری در طول سال های گذشته دولت، مجمع تشخیص مصلحت، وزارت علوم و بهداشت، شورای عالی انقلاب فرهنگی، دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی، حوزه علمیه، اساتید و دانشجویان و طلاب و فضلا و علما و... را در موضوعات مرتبط با الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت از تولید علم و نهضت نرم افزاری  و حرکت به سمت ایجاد الگوی ایرانی اسلامی پیشرفت تا ... مورد خطاب قرار دادند. اما عدم انجام مسئله موجب شد در نهایت خود رهبری وارد میدان شوند. نظیر آن چه در زلزله ی بم اتفاق افتاد و بی عرضگی نهادهای مسئول و عدم دادن اهمّیت لازم باعث شد تا رهبری شخصا در منطقه حاضر شوند و بر روند کمک رسانی نظارت کنند. مشابه همین مسئله در مورد مبارزه با تهاجم فرهنگی و جنگ نرم صورت پذیرفت که رهبری بعضا تا توجیه مسئولین رده های میانی و هنرمندان و... مجبور شدند به شخصه وارد شوند.

حجت بر همه تمام شد!

این ورود اساسا صورت مسئله را تغییر می دهد. دیگر ناکارآمدی نهادها و به صحنه نیامدن ظرفیت های نخبگان مسئله نیست، ترکش اخر برای شکستن این سد بزرگ، تغییر فضای علوم انسانی، ترمیم وضعیت سیاست گزاری و تنظیم راهبردها بر اساس اصول دینی و مسائل بومی و.... شلیک شده است. هر کس هر ظرفیتی دارد باید وارد عمل کند.

جلسه نمادین نبود

اتفاقی که افتاد از جنس اکثر جلسه های رهبری که نمادین و جهت ابراز لطف و نشان دادن اهمّیّت نخبگان یا شعرا و... است و بعضا مثل دیدارهای دانشجویی مجموعه ای از حرف های تکراری و سخنان خود آقا به رهبری پس داده می شود نبود، جلسه عملیاتی بود و باید بر این مبنا مقالات ارائه شده در این نشست باید عصاره ی تحقیقات و نشست ها و دیدگا ههای متعدد و کارگروه های تخصصی مختلف باشد و همه ی لایه های نخبگان و متخصصین درگیر شوند. صد البته باید نظر معیار بر اساس لحاظ کردن ملاحظات دینی و بومی تنظیم شود. شاید نیاز به برگزاری ده ها focus group و استفاده از روش هایی مثل روش دلفی برای جمع کردن همه ی نظرات و بحث و گسترده و برگزاری کرسی های متعدد در مورد نظرات جدید یا محل های نزاع باشد. نه این که صرفا چند مقاله از چند استاد در آن جا ارائه شود.

مشکل از اشرافیت معرفتی است

مشکل کرسی های نظریه پردازی و ازاد اندیشی و توقف نهضت نرم افزاری نیز همین مسئله است که در فضاست و به جای بحث سر مسائل اصولی عینی و عملی نظام درگیر بحث های انتزاعی است. چرخه ی علمی جز از دل وصل کردن این ارزش ها و اقتضائات به بحث های نظری فراهم نمی آید. حال که این اهمّیّت مضاعف با حضور رهبری فراهم شده، باید همه ی لایه ها به کار گرفته شوند و همه ی ظرفیت ها را به میدان آورده شوند. این مسئله باید خود را در آدم ها و نخبگان مورد استفاده و موضوعات مورد بحث نشان دهند.

مثلث مسائل دینی، اقتضائات بومی و تجربیات دیگران

چند مسئله این جا با هم مورد توجه است، اصول، جهان بینی  و ارزش ها و هنجارها و نمادها و نهادهای دینی، در کنار اقتضائات بومی و با استفاده از تجربیات دیگران یعنی جریان ها و به تسامح پارادایم علم غربی. چنین نشستی چه در حوزه اصلاح علوم انسانی چه در حوزه ی تبیین الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت باید هر سه ضلع مثلث را در بربگیرد هم در موضوعات و هم در آدم ها. یعنی از دانش مندان لایه های بنیادین معرفتی تا لایه های فکری و فرهنگی تا اقتصاد و سیاست تا سیاست گذاران تا مدیران بالادستی که درگیر سیاست گذاری هستند. باید استفاده شوند. در تعامل سه جانبه اصول دینی، اقتضائات بومی و تجربیات رایج جهانی باید به بحث گذاشته شود. با رجوع به اصول دینی شاخص های حرکت با بحث نظری اولویت ها و با طرح اقتضائات عینی سنجش نسبت به الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت فراهم بیاید. مشکل عمده ی ما عدم حرکت از مبانی به عینیت است. بحث های نظری به جای خود مهم است اما باید نشان داد این مبانی به کدام اولویت ها در پیشرفت خواهد رسید. مثلا ایجاد صنایع مادر یا صنایع جایگزین کشاورزی، صنایع جایگزین واردات، گسترش صادرات، اولیت قرار دادن مسائلی مثل محیط زیست و کشاورزی، چگونگی لحاظ تقدم توسعه فرهنگی بر بقیه و... . چگونگی بسط پیشرفت فرهنگی و اصلاح فرهنگ عمومی جامعه به عنوان نقطه ی عزیمت پیشرفت که قطعا حضور کارشناسان دینی و اصحاب رسانه و اثرگذاران بر فرهنگ عمومی را در چنین نشستی ضروری می سازد.

موضوعات عینی

موضوعات عینی نظیر عدالت، کم کردن فاصله ی طبقاتی، تحرّک اجتماعی، حفظ خانواده و نسبت آن با پیشرفت، سیاست خارجی و رابطه ی آن با پی گیری آرمان ها که در الگوی اتخاذ شده ی دو دهه پیش تحت عنوان کاهش ریسک اقتصاد و بعضا با پوشش دینی تحت عناوینی مثل دکترین ام القرا نفی شد. همه ی این موارد هم باید عینی باشد. دوره ی کلی گویی گذشته است، باید بشنویم بر اساس کدام مبانی، با چه منطقی و در مقابل یا تعامل با چارچوب نظری چه برنامه ای برای تحقق کدام هدف عینی در نظر گرفته شده است. قرار نیست یکایک شرکت کنندگان این چنین سخن بگویند اما نتیجه ی نهایی باید از این جنس باشد نه کلی گویی های جلسه ی اول.

عصاره افکار و آدم های حاضر

وقتی قرار است جلسه عصاره ی پژوهش ها و نظرات باشد و نه نمادین، ضرورت دارد علاوه بر کارهای بیرونی و فعال کردن و گفتمان سازی و مطالبه لایه های مختلف نخبگان، طیف های مختلف درون گفتمان انقلاب همه به کار گیری شوند و افرادی از سطوح مختلف گفته شده حاضر باشند. و ساز و کار غیر انحصاری برای آن دیده شود. همایش های اسلام و توسعه سال های 1374 و 1375 که به همت نهاد دانشگاه شهید بهشتی و معاونت پژوهشی نهاد مرکز پی گرفته شد وهمه ی طیف ها از اسلام گرا تا غرب گرا و شرق گرا و از نظری تا عملی و مدیران حضور یافتند. تجربه ی بسیار خوبی است که باید در حلقه های جانبی متعدد تکرار شود و متن مقالات ارائه شده در جلسه عصاره ی این عصاره ها و ناظر به مسائل عینی کشور باشد.

نکات ضروری در مورد مرکز در دست تاسیس

ما در مورد الگو احتیاج به دیوان سالاری جدید نداریم وگرنه همین دیوان سالاری های موجود مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی که موجودند. مهم ترین کار در این جا پی گیری، وسط انداختن مسئله و درگیر کردن افراد مختلف است. در جلسه اول نشست کاربردی ضعف هایی در عدم حضور کسانی بود که بعضا 10 تا 15 سالاست كه دارند با جریان بی برنامگی و غرب زدگی در سیاست ها مقابله می کنند و بعضا کسانی حاضر بودند که خود عامل فجایع دو دهه ی اخیر در سیاست ها و الگوهای کلان اتخاذ شده برای توسعه ی کشور بودند. مهم برای چنین مرکزی غیر از باز بودن به روی همه ی جریان های مهم فکری و فرهنگی و علمی و سیاست گذاری درون گفتمان انقلاب و درگیر کردن آن ها که ایجاد بانک اطلاعاتی از اطلاعات تولید شده به وسیله ی آن هاست. تغییر نگاه به نخبه و خروج از کمیت گرایی و فنی زدگی در تبیین شاخص های نخبگان عنصر مهمی است که باید در اداره ی این مرکز مورد توجه قرار بگیرد. خیلی هایی که دارند حرف می زنند اما به خاطر شاخص های غلط و مدرک زدگی به سخنان شان توجه نمی شود نیز نباید مورد غفلت قرار بگیرند.

وظیفه ی جنبش دانشجویی

جنبش دانشجویی کجاست؟ گفتمان سازی، مطالبه، بالا نگه داشتن علم، بررسی نقص ها در روند طرح مسئله و به عنوان یک حلقه ی واسط بین اساتید و جامعه و حاکمیت و مطالبه اقتضائات و عدم کند شدن مسیر و پی گیری چارچوب های رهبری از حاکمیت و دانشگاه و حوزه به مثابه دو نهاد علمی و پی گیری دغدغه هایی مثل شاخص ماندن عدالت در صحنه حاضر خواهد بود. البته دانشجو نه در مقام کنش جمعی که در مقام حرکت فردی باید در حوزه های تخصصی خویش، فردی و جمعی به تحقیق و پژوهش نیز بپردازند.

یک سؤال...  

نوشتاری از مصطفی محمدآبادی

چند وقت قبل، مطلبی با عنوان "دهکده جهانی" روی وبلاگ قرار دادم (خلاصه ای از یک مقاله به قلم شهید آوینی)، جالب است که اگر دیگر بار به بخش نظرات این مطلب مراجعه کنید. تضارب آراء مشهود و ملموس است.

پرسیدن برخی سؤالات و بیان برخی از مطالب نیازمند فراهم شدن شرایط است، که کمتر فراهم می شود. نمونه ای از اینگونه سوالات را در کلاس "اقتصاد ایران" مطرح کردم. به نظر من هم سؤال، سؤال مهمی بود و هم عکس العمل دانشجویان به این موضوع و هم پاسخ استاد به این سؤال جالب.

این سؤال را قریب به یک سال است که در ذهن می پرورانم و به دنبال پاسخی برای آن می گردم. سؤال از زمانی برایم ایجاد شد که با کتاب "توسعه و مبانی تمدن غرب" نوشته شهید آوینی آشنا شدم.

زیاد از بحث اصلی دور نشوم؛ باری دیگر می خواهم این سؤال را مطرح کنم. اما این بار در فضای مجازی، در اینجا هرکس، هر نظری که دارد می تواند بدون هیچ دغدغه ای مطرح کند. پس از دوستان درخواست می کنم وارد بحث شوند و بحث را بیش از آنچه در کلاس مطرح شد گسترش دهند.

اما اصل سؤال:

مدتهاست که ما در کشور برنامه های توسعه را اجرا می کنیم، اساتیدمان در کلاس های درس طوری به دانشجویان آموزش می دهند که دانشجو به این نتیجه می رسد که: آری، ما باید به توسعه دست بیابیم، آموزش و پرورشمان هم آرمانش توسعه یافتگی است و ... .

ما (منظورم، من و تو به عنوان یک فرد از جامعه ای ایرانی ـ اسلامی است) در دوره ای از تاریخ به سر می بریم که توانسته ایم با الگویی برخواسته از متون اسلامی حکومت اسلامی تشکیل دهیم، و ظرفیت اسلام را به رخ جهانیان بکشیم. نشان دادیم که اسلام ظرفیت های بالقوه ای دارد که هنوز بالفعل نشده اند. اصلاً ما انقلاب کردیم، چون می دانستیم و به این مطلب ایمان داشتیم که: ما می توانیم... !

با این وجود، آیا در مسأله ی توسعه ما نباید نگاه خاص خود را داشته باشیم؟ آیا نباید به تعریف خاصی از توسعه برسیم؟ اگر آرمان ماهم توسعه یافتگی به معنی غربی باشد، آینده ای بهتر از آنچه که غرب اکنون در آن به سر می برد، می توانیم برای خود ترسیم کنیم؟


پسانگاشت:

1- جلسه راهبردی اخیر در راستای الگوی ایرانی ـ اسلامی پیشرفت، انگیزه ی مرا برای مطرح کردن دوباره ی این سوال بیشترکرد، البته این بار در وبلاگ!

2- به سایر دوستانی که می شناسید، اطلاع دهید تا در این بحث شرکت کنند، ان شاالله به نتایج خوبی برسیم!

3- باشد که این حلقه های کوچک فکری، آثار و برکات خود را در عرصه عدالت و پیشرفت بیش از پیش نشان بدهند!

و من الله توفیق...

گير كار توليد علم اقتصاد در تراز انقلاب اسلامي كجاست؟

مسائل اقتصادي در انقلاب اسلامي نيز لزوما بايد از طريق تجربه مستقيم و عمل مستقيم و نظارت و كار آمايش سرزميني و مطالعه ميداني و آن هم با انگيزه و ايمان انقلابي همراه باشد. در غير اين صورت ناهنجاري هاي اداري وضعيت كشور را به ناكجا آباد سوق مي دهد و معلوم نيست كه آيا باز بحران هاي گذشته به سراغ انقلاب نيايند.

براي مطالعه مطلب بر روي لينك زير كليك كنيد:

ادامه مطلب...

اقتصاد دزدان دريايي (قسمت پاياني)

الگوي هماهنگي

تا مي رسد به زمان تاچر و ريگان. درست همزمان با بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تجاوز عراق به كشور ما و جنگ تحميلي. در غرب، كم‌كم متوجه شدند كمونيسم ديگر خطر جدي نيست. شوروي هم با تغييرات عمده‌اي كه كرده، خطري ندارد و انديشه‌هاي تاچريسم و ريگانيسم مطرح شد. اينها چه بود؟ سياست دوباره تغيير كرد: دولت‌ها كوچك شود؛ بخش خصوصي رونق پيدا كند؛ آزادي بوجود آيد؛ سازمان‌هاي برنامه‌ريزي كم‌كم بساط‌شان را جمع كنند؛ برنامه توسعه جمع شود. تا بتوانند در بازار كشورهاي جهان سوم موانع تجارت را حذف نموده و جريان ثروت را براحتي به كشور خود منتقل نمايند. «اگر مي‌خواهيد رشد كنيد بياييد در اقتصادهاي مسلط رشد كنيد!» الگوي هماهنگي با اقتصادهاي پيشرو بوجود آمد. انديشه‌ها دوباره به‌سمت ليبراليسم تغيير كرد. مي‌گويند اين ليبراليسم جديد است؛ ليبراليسم دوران جهاني‌شدن است. گفتند ديگر دنيا دارد جهاني مي شود، مرزها را هم برداريد، همه يكي بشوند. اين پيام به ايران دير رسيد. چرا؟ براي اينكه ما درگير جنگ تحميلي بوديم. بعد از جنگ تحميلي، اولين گروهي كه از بانك جهاني به ايران آمدند گفتند: مشغول جنگ بوديد، دنيا يك تغييراتي كرده است؛ اين تغييرات با اين قانون اساسي شما نمي خواند. شما در قانون اساسي نوشته‌ايد دولت، و بعد از دولت بخش تعاوني، الباقي بخش خصوصي! دنيا تغيير كرده است. دولت‌ها تشريفات را بايد بردارند. تعاوني ديگر بي‌تعاوني! اصل بخش خصوصي است. موانع عضويت در تجارت جهاني بايد حذف شود. در ايران اين پيام نرسيده بود و انديشه‌ها هنوز به نفوذ دولت تأكيد داشت. از اولين اقتصادداناني كه در ايران اين مسائل را مطرح كرد مرحوم نوربخش بود. بعد از جنگ ايشان از طرف مجله تايمز مرد سال شد! به خاطر اينكه توانست اين مسائل را در ايران مطرح كند.

من سعي كردم اين پانصد سال را بطور خيلي عيني تحليل كنم. اين ريشه‌هاي اقتصاد ليبراليسم است. بايد يك مقدار راجع به خودمان هم فكر كنيم. اينها چه ربطي پيدا مي‌كند به ما؟ آيا دانش اقتصاد همه اش بي‌ربط است و يا قابل استفاده است؟ اگر هست در كجا مي توان استفاده كرد و مسائلي از اين نوع.

منبع: مجله راه

اقتصاد دزدان دريايي (7)

خطر كمونيسم

كار مي رسد به جنگ جهاني اول، 1917، كه انقلاب در روسيه تزاري اتفاق مي افتاد و اولين حكومت كارگري بوجود مي آيد. اقتصاددانان غرب تازه فهميدند ماركسيسم چه مي‌گويد. بعد از اين، زمينه براي جنگ دوم جهاني آماده شده و هنوز اقتصاددانان همان حرف‌هاي آدام اسميت را مطرح مي‌كنند كه «بگذاريد بشود، همه چيز به تعادل مي رسد». مي‌گفتند كشور كمونيست شد! آنها جواب مي دادند طوري نيست، الگو همين است كه ما مي‌گوييم. رسيد به نفوذ كمونيسم در اروپاي شرقي. تا بالاخره كينز، اقتصاددان معروف، در 1930 شروع كرد به انتقاد و گفت: دست از اين حرف ها برداريد؛ كمونيسم به مرزهاي انگلستان رسيده است. دولت ها بايد دخالت كنند و الا اروپا كلاً كمونيست مي‌شود. كينز در كتاب خود مي نويسد: ما لباس كلاسيك‌ها و نئوكلاسيك‌ها را از تن درآورديم؛ ما بايد اقتصاد را از جايي ديگر شروع كنيم؛ از جايي كه بحث دخالت دولت را مطرح مي كنند. مي بينيم ماجرا دوباره برگشت به 1500 ميلادي! دخالت دولت دوباره مطرح شد. اما چيزي غير از دخالت دولت مركانتيليست است. ديگر بايد «نهاد» بسازيم. نهادها چه هستند؟

اكنون بعد از جنگ جهاني دوم هستيم و كينز مسئول بازسازي مناطق جنگي شده است. توصيه مي كند «بانك جهاني» و «صندوق بين المللي پول» بوجود آيد. اينها توصيه‌هاي كينز بود، براي اينكه كشورهاي جنگ‌زده را بازسازي كرده و ارتباطات ارزي كشورها را هماهنگ كند. سپس مي‌گويد بايد «برنامه توسعه» تدوين شود و دولت از طريق نهادها دخالت كند. نه فقط مثل قديم تعرفه بگذارد و ماليات بگيرد، بلكه بايد «سازمان برنامه» و برنامه هاي سازماني درست كند.

نظريه كينز بسرعت مورد قبول قرار گرفت، چرا كه خطر كمونيسم بزرگ بود و به همين دليل است كه اولين كشور در حال توسعه‌اي كه در آن نهادسازي شد، ايران بود! چون در مرز جنوبي شوروي قرار داشت و درست در تيررس كمونيسم. اولين كشوري كه مورد توجه غرب قرار گرفت ايران بود. بيش از هزار كيلومتر مرز مشترك با شوروي داشت و نفوذي كه روشنفكران داشتند. بنابراين سازمان برنامه بلافاصله در ايران تشكيل شد. بانك مركزي تشكيل شد. نهادهاي كنترلي و برنامه بلندمدت بوجود آمد. بنا به توصيه و تعاليم كينز ايران بسرعت در برنامه‌ريزي پيشرفت كرد. اولين برنامه عمراني ايران هفت ساله بود كه در سال 1327 تدوين شد و اجراي آن از سال 1328 بود. مي‌شود 1949. يكي از استادان دانشگاه كه رييس سازمان برنامه هم بود، براي من تعريف مي كرد كه رفته بوديم كره. وزير اقتصاد كره مي گفت وقتي ما دبيرستان مي رفتيم مي گفتيم آيا مي شود ما يك روز ايران بشويم! در آن زمان از خيلي كشورها مي آمدند سازمان برنامه ايران تا تجربيات برنامه‌ريزي و دخالت دولت در برنامه‌ريزي را ياد بگيرند. ايران اولين كشوري بود كه به دليل خطر كمونيسم، نهادهاي دخالت دولت در آن تأسيس شد و كم كم در همه كشورهاي در حال توسعه تكرار شد. البته در ايران يك بعد ديگر هم اضافه شد كه درآمدهاي نفتي بود و اين، مسئله جديدي را به دخالت‌هاي دولت اضافه كرد. به هر حال، انديشه‌ها ديگر انديشه‌هاي ليبراليستي نبود. انديشه‌هاي آدام اسميت و ريكاردو و والراس نبود. بعد از كينز، انديشه‌ها چه بود؟ انديشه دخالت دولت و مديريت دولت براي توسعه، نه ليبراليسم.

اقتصاد دزدان دريايي (6)

جريان دانشگاهي

بدين ترتيب انديشه‌هاي ماركسيسم كم كم رشد پيدا كرد؛ چون جلويش را نمي‌شد گرفت. ماركس در 1848 مانيفست خود را نوشت. در 1883 جلد اول كتاب سرمايه، و دو جلد ديگر بعد از مرگش به چاپ رسيد. عقيده ماركس درست برضد آدام اسميت بود.

دو كار مي شد كرد: اول اينكه آنها بيايند ماركس را در خود تئوري‌ها زمين بزنند كه نتوانستند؛ چون مجموعه نظرات ماركس منسجم و قوي بود. خيلي كوشش كردند بگويند كه ماركس اشتباه مي گويد، اشتباه فكر مي كند، اما ضعيف بودند.

اين بود كه جريان جديدي در اقتصاد غرب به وجود آمد كه صرفاً دانشگاهي بود. اصلاً كاري به عينيت نداشت. در عينيت، حاكميت با كارخانه‌داران است. مبناي آزادي، عدم دخالت دولت و سركوب كارگران است. اما در مقابل جريان ماركسيسم كه آهسته آهسته رشد مي كرد و اجتماعي مي‌شد، يك جريان فكري دانشگاهي بوجود آوردند. براي مقابله با يك چيز دو كار مي توان كرد: يا بگوييم غلط است، يا اينكه صورت مساله را پاك كنيم. ماركسيسم در انديشه ها رسوخ كرده بود و حزب‌هاي كمونيست در كشورهاي مختلف شكل گرفته، كارگران بيدار شده بودند. (شايد كسي با من هم عقيده نباشد؛ غربي ها كه قطعاً اين را نمي گويند، چون شمشيري است كه بر سر خودشان مي خورد؛ غيرغربي ها هم كسي به اين مساله توجه چنداني نداشته است. اما اين به عقل من مي رسد كه) جرياني به وجود آمد كه صورت مسأله ماركسيسم را پاك كند. ظهور «اقتصاد خرد» درست همزمان با اوج ماركسيسم بود. من تمام اسناد اينها را پيدا كردم. درست همزمان با هم، والراس در سوييس، جورت در انگلستان، كلارد در آمريكا دارند يك چيز مي گويند. آنها اقتصاد را از جايي كه آدام اسميت شروع كرد شروع نمي‌كنند. اگر اقتصاد را از جايي كه آدام اسميت شروع كرده، شروع مي‌كردند و همان‌طور جلو مي‌آمدند، در تيررس ماركس قرار مي‌گرفتند! اقتصاد را از جاي ديگري شروع مي كنند و آن از خود «مصرف‌كننده» است.

«هر آدم يك مطلوبيتي دارد». اين حرف والراس است. كتاب او حدود ده سال بعد از كتاب ماركس به چاپ رسيد. شروع كتابش با اين بحث است كه مصرف‌كننده، يك مطلوبيتي (يوتيليتي) دارد؛ اگر از كالا زياد مصرف شود مطلوبيتش بالا مي رود؛ توليدكننده هم همين طور. سپس تعادلي بين مصرف‌كننده و توليدكننده يا توليد ومصرف برقرار مي‌كند (تعادل مصرف‌كننده)؛ بعد با توجه به خط بودجه، نقطه اپتيمم بدست مي آيد. اسم كتابش را هم گذاشت اصول اقتصاد سياسي. والراس عين همين مباحثي را كه شما در درس اقتصاد خرد مي خوانيد، در آن كتاب نوشته است از جمله همين فرمول‌ها و سيستم معادلات. از جايي شروع كرد كه در تيررس ماركس نبود. اصلاً ماركس به اين مسائل نمي پرداخت.

بحث هاي والراس چه بود؟ براي اينكه بتواند مطالبش را به خواننده القا كند، با مثال‌هايي خيلي پخته، شما را مي‌برد در فضايي ذهني كه تأييد شما را بگيرد؛ سپس از آن فضا برمي‌گردد به يك فضاي واقعي. مثلاً در اقتصاد خرد داريم كه مي گويد تصور كنيد فردي در بيابان است، راه را گم كرده و تشنه است، منتها در جيبش چند سكه جواهر و طلا دارد. اين فرد دارد از گرما و تشنگي مي‌ميرد. يك مرتبه يك نفر از پشت يكي از اين سنگ‌ها با مشك پر از آب يا شربت پيدايش مي‌شود. پيشنهاد مي‌كند ليوان اول در برابر يك تكه جواهر بزرگ. مي گيرد و مي خورد؛ سير نمي شود. مي‌گويد ليوان دوم درمقابل همان تكه جواهر. مي گويد اين قدر نمي دهم، چون كمي سير شده و تشنگي اش رفع شده است. ليوان دوم را دربرابر يك سكه طلا سر مي‌كشد. نوبت به ليوان سوم مي رسد. اين بار با ربع سكه. ليوان چهارم را ديگر نمي‌خواهد. يعني مطلوبيتش كم كم دارد كم مي شود و بعد منفي هم مي شود. اما نفر دوم ول كن نيست و مي گويد بايد به زور بخوري. جواب مي دهد اين پول را بگير و برو، ديگر آب نمي خواهم! خب اين مي شود مبناي اقتصاد والراسي! اگر كمي فكر كنيد و خودتان را جاي آن بنده خدا قرار دهيد مي گوييد همين طور است، راست مي گويي. حالا كه قبول كردي، در دنياي واقعي فرمول مي نويسد و همان استنتاج ها را مي كند. اما يك نفر نيست از اين آقا سوال كند اين آدم با اين همه جواهر و سكه در آن كوه ها چه مي كرده؟ چطور يك دفعه كسي با مشك آبي با آن پيشنهاد پيدايش شده؟ اگر اينقدر نامرد بود كه براي يك ليوان آب حاضر بود يك تكه جواهر بگيرد و براي دومي يك سكه طلا، اصلاً لازم به اين حرف ها نيست، سرش را مي بريد و هر چه پول و جواهر داشت بر مي داشت!! اما كسي چنين سوالي نمي كند، كسي به روابط و مناسبات اجتماعي توجهي ندارد، به نهادها توجه ندارد. داستان درد دل شماست كه مي گوييد اين همه اقتصاد خرد خوانده ايم به چه درد مي خورد؟ اين مباحث براي همان كسي است كه با آن جواهرات در پشت آن كوه ها بوده؛ معلوم است ربطي ندارد به دنياي واقعي. تحليل من اين است كه اين كارها براي مقابله با ماركسيسم بوده است.

نكته جالب اينكه هيچ كس كتاب والراس را نخوانده. خود والراس در كتابش مي نويسد هيچ كس نمي فهمد من چه مي گويم، صد سال بعد خواهند فهميد. اين عين جمله والراس است. چون بازار نداشت اين حرف ها. در مقام مقايسه، مارشال، اقتصاددان كمبريج، در 1910 يك كتاب اقتصادي نوشت كه چهل سال كتاب درسي دانشگاه ها بود. تعادل عمومي والراس را در پاورقي‌اش آورد؛ اينقدر برايش بي‌اهميت بود. نه اينكه مارشال رياضي بلد نباشد؛ اتفاقاً وي ابتدائاً رياضي‌دان كمبريج بود و بعداً اقتصاددان شد.

اقتصاد دزدان دريايي (5)

دست نامريي

آدام اسميت استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسكو بود. درواقع اقتصاددان نبود. آن زمان رسم بر اين بود كه شاهزاده‌هاي انگليس براي اينكه فرزندان‌شان مودب باشند و نشست و برخاست‌شان مرتب باشد، يكي از استادان دانشگاه را دو سه سال همراه فرزند خود مي كردند تا بروند اروپا را بگردند. كسي كه با اين شاهزاده ها مي رفت و برمي‌گشت، تا آخر عمر به او حقوق مي دادند و آنها هم معمولاً مي‌رفتند يك گوشه‌اي و براي خودشان مطالعه مي‌كردند و حقوق هم كه مي‌گرفتند. آدام اسميت همراه يكي از اين شاهزاده‌ها به اروپا رفت و در آنجا با فلسفه فيزيوكرات‌ها آشنا شد و دو سال با آنها حشر و نشر داشت. وقتي برگشت، ده سال تمام نشست فكر كرد راجع به آنچه آموخته بود. همان ديدگاه را تغيير داد و گفت: «ارزش فقط مختص كشاورز نيست؛ ارزش از كار است؛ صنعتگر هم كه كار مي كند ارزش ايجاد مي كند؛ تجار هم كه كار مي كنند ارزش ايجاد مي كنند؛ مايه حيات اقتصاد، كار است». اين عبارت را در كتاب تحقيق در باب ماهيت و علل ثروت ملل آورده است. بنابراين آدام اسميت چه كرد؟ مقوله آزادي را از فلسفه فرانسوي گرفت و ساير نظرات فيزيوكرات‌ها را رد كرد. كار را مبنا گرفت و همان ايده‌هاي قبلي را كه دولت نبايد دخالت چنداني در امور اقتصادي بكند، تدوين كرد. آزادي در دستمزد، آزادي در كار، آزادي در كسب، آزادي در صادرات و واردات، لغو تعرفه‌ها، عدم دخالت دولت؛ اينها همه لازمه اين است كه بخش سرمايه‌دار به سود خود برسد.

يك چيزي اينجا مفقود بود. فكر مي‌كنيد چه بود؟ نظم طبيعي! در اين باره، آدام اسميت آن «مشيت الهي» را حذف كرد و گفت مشيت الهي، مفهوم روشني نيست. به جاي آن «دست نامريي بازار» را گذاشت. گفت ما به مشيت الهي كاري نداريم؛ بازار با دست نامريي خود، سيستم اقتصادي را به نظم مي آورد. اگر چيزي زيادي شد، قيمتش كم مي شود؛ تخصيص منابع به سمت كالايي كه قيمتش دارد گران مي شود مي‌رود و... قصه هايي كه بلد هستيم. دست نامريي همان مكانيسم قيمت‌ها است. ريشه‌هاي اقتصاد ليبراليسم از اين زمان مدون شد.

اين ريشه‌ها را كه نگاه مي‌كني مي‌بيني كاري به كشورهاي اسلامي ندارد و مباحثي بوده ميان خودشان؛ ربطي به ما نداشت. الان ما تقريباً رسيديم زمان ناصرالدين شاه؛ اميركبير دارالفنون را تأ‌سيس مي‌كند؛ در اروپا مسائل مذكور مطرح شده؛ ناصرالدين‌شاه به اروپا سفر كرده و عظمت كارخانه‌ها را ديده؛ بحران هاي كارگري را هم شنيده؛ ولي برگشت و در پايتخت برايش جز خاطره چيزي نيست؛ نه صنايعي وجود دارد، نه قشر كارگري.

بعضي مي گويند چرا اميركبير در دارالفنون رشته اقتصاد تاسيس نكرد؟ (رشته‌هاي دارالفنون اينها بود: پزشكي، نظامي‌گري، فيزيك، علوم طبيعي، زمين‌شناسي و مانند اينها). من مي گويم فرض كن اقتصاد هم درست مي‌كرد، يك عده را بورسيه مي‌كرد به خارج، چه ربطي به ايران داشت؟ آنها كشورهاي صنعتي بودند. اصلاً در ايران صنعتي وجود نداشت! آنها مي‌رفتند آنجا چه ياد بگيرند؟! اميركبير چرا جامعه‌شناسي درست نكرد؟ چرا علوم سياسي و يا اقتصاد درست نكرد؟ اين رشته‌ها برمي‌گردد به آنها؛ اصلاً به ما ربطي نداشت، ما يك كشور ديگر و از نوع ديگري بوديم.

تعاليم آدام اسميت و ديگران در مقوله آزادي اقتصادي، با بحران‌هاي كارگري به چالش كشيده شد. البته در ابتدا به قدري انديشه‌هاي آزادي و ليبراليسم شدت داشت كه مي گفتند اين حركت‌هاي كارگري به جايي نمي رسد؛ آخرش مي‌كشيم‌شان! در تئوري ها هم مي‌بينيد كه مي‌گويند اگر مزد پايين آمد، يك عده مي ميرند، تعداد كارگرها كم مي‌شود، دوباره مزد بالا مي رود! يعني تعادل بازار با دست نامريي، كامل مي‌شود. اين بدان معنا است كه اگر مزد كم شد، به آن دست نزن، بگذار پايين بيايد! كارگرها مريض مي شوند مي ميرند، و وقتي تعدادكارگرها كم شد، دستمزد خودبخود بالا مي رود.

اقتصاد دزدان دريايي (4)

آزادي

انديشه مركانتيليستي، سيستم كنترل شديد دولت و دخالت دولت در امور مردم را ايجاب كرد. صادرات محدوديت ندارد؛ تجار نمي توانند بدون اجازه دولت وارد كنند (چند جنگ بزرگ بين فرانسه و انگلستان درگرفت براي اينكه فرانسه مي‌خواست شراب صادر كند به انگلستان و انگلستان هم گندم به فرانسه)؛ همه چيز بايد در كنترل دولت باشد؛ قانون غلات؛ قانون تعرفه‌ها؛ يكچنين سيستم پيچيده دولتي به مدت دويست و پنجاه سال طول كشيد. سيستم كامل كنترل دولت بر همه رفتارهاي تجار. نتيجه اينكه اين همه دخالت، هم دولت را خسته كرد و هم مردم را. يعني كم‌كم جامعه ديگر نمي پذيرفت. نتيجه چه شد؟ فلاسفه شروع كردند به نظريه پردازي. (جالب است كه اول، جامعه متحول مي‌شود و بعداً فلاسفه نظريه مي‌دهند! فلاسفه دنيا را تغيير نداده‌اند، بلكه دنباله رو بوده‌اند.) اين نظريه پردازي جديد بايد حول چه محوري مي‌بود؟ پاسخ: آزادي. فلاسفه‌اي مثل ژان ژاك روسو بويژه در فرانسه و بعداً در انگلستان درباره آزادي انسان حرف زدند. تمام اينها عزم داشتند كه اين سيستم كنترل دولت را زمين بزنند.

باز هم جالب آن كه درست در همين زمان، صفويه از بين رفت! يعني در زماني كه اروپا راه جديدي را انتخاب كرد، صفويه شكل گرفت و بعد هم كه اروپا مجدداً راه ديگري را انتخاب كرد، صفويه منقرض شد! طبعاً حركت اقتصاددانان و حركت فلاسفه، زمان مي خواهد تا تأثير بگذارد؛ اصولا هر حركت فلسفي 150 سال زمان مي خواهد. شما دقت كنيد به حمله نادرشاه به هند. من فكر مي كنم درست در مسير همان انديشه هاي حاكم بر اروپا بود كه «مي خواهيد رشد كنيد، بايد ذخاير طلا و جواهر بالا برود». نادرشاه لشكر كشيد به هند و خزائن هند را خالي كرد و با خود آورد و حكومت را دست هندي ها داد و فقط به دنبال طلا و جواهر بود. اگر ما تاريخ دقيقي داشتيم مي‌ديديم كه در آن زمان، قطعاً كساني كه مشاور نادرشاه بودند و راز رشد اروپا را در خزائن پر از طلا و جواهر مي‌دانستند، نادرشاه را تشويق كردند كه حمله كند به هند. چند سال پيش پروفسور رضا در يك سخنراني در ايران، گفته بود علت عقب ماندگي ايران اين است كه زماني كه نادرشاه بر سر اكبرشاه مي‌كوفت، در اروپا دانشگاه ها را رشد مي دادند. من گفتم: نه! پروفسور رضا تاريخ را درست نخوانده. نادرشاه درست همان الگويي را اجرا كرد كه در اروپاي آن زمان اجرا مي‌كردند.

به هر حال، انديشه آزادي به وجود آمد و اين كه «بايد بر اساس نظم طبيعي عمل نمود». نظم طبيعي چيست؟ همان مشيت الهي. اگر مشيت الهي جريان پيدا كند، همه چيز درست مي شود. اين، مبناي انديشه فرقه اي از متفكران فرانسوي بود به نام فيزيوكرات ها؛ يعني اصحاب طبيعت. مي‌گفتند قوانيني كه در فيزيك وجود دارد نظم طبيعت است، عين آن را در جامعه پيدا كنيم. حالا اين قوانين الهي كه همان قوانين طبيعت است، چگونه است؟ پاسخ مي‌دادند به عقل و وجدان‌تان مراجعه كنيد؛ براحتي درك مي كنيد. اين، يك حرف جالب فلسفي بود اما قطعاً كاربرد چنداني نداشت.

نتايجي كه از بحث‌شان مي‌گرفتند خيلي مسخره بود؛ مثلاً مي‌گفتند چون ما بايد به طبيعت نگاه كنيم، در طبيعت چيزي كه خلق ارزش مي‌كند زمين است. پس «كشاورزان» هستند كه ارزش خلق مي كنند؛ صنعتگران فقط چيزي را به چيز ديگري تبديل مي كنند و اين خلق ارزش نيست. تجار چه؟ آنها هم ارزشي خلق نمي كنند؛ جنسي را از اينجا مي برند آنجا مي فروشند. بنابراين مفهومي به موازات قيمت، به نام «ارزش» خلق شد. ارزش اقتصادي و قيمت اقتصادي. ديگر، قيمت عادلانه به انزوا رفت. ارزش اقتصادي چيست؟ مي گفتند: ارزش متعلق به زمين و كشاورزي. نتيجه اين كه فقط كشاورز بايد ماليات بدهد! مي‌گفتند صنعتگر و تجار مانند تفيلي، از ارزشي كه كشاورز و زمين خلق مي كند بهره مند مي شوند. بديهي است چنين سيستمي نمي توانست ادامه يابد.

تا اينجا رسيديم به 1750 ميلادي. اين 250 سال مركانتيليسم، تمدن شد. در ايران صفويه منقرض شد. افشاريه هم كه دوره اي كوتاه بود. پس در اينجا به قاجاريه مي‌رسيم و دوران آغامحمدخان قاجار كه تقريباً هم‌دوره آدام اسميت در انگلستان است. ماجراهاي قبلي در فرانسه بود.

اقتصاد دزدان دريايي (3)

خزائن طلا 

طلاها را كه آوردند سوال اول اين بود كه انباشت طلا چه تأثيري بر قيمت‌ها مي‌گذارد. برخي متفكران تأثير اين طلاها را بر روي قيمت بررسي كردند. بحث دوم اين بود كه خزائن پر از طلا قدرت يك كشور را بالا مي برد؛ لذا يك عده نظريه پرداز گفتند اگر كشوري مي خواهد قدرت بيشتري داشته باشد بايد طلاي بيشتري داشته باشد. خزائن پر از طلا نموداري ساخت براي رشد اقتصادي. به اين ترتيب تجارت دريايي كم‌كم از انحصار مسلمين خارج شد. مسلمين محدود شدند به تجارت بر روي خشكي. اجناس را مي بردند تا ونيز و در آنجا تحويل غربي‌ها مي‌دادند و آنها هم در اروپا توزيع مي‌كردند. از آن طرف غربي‌ها حالا داراي ذخاير پر از طلا شدند و مسلمين بايد با تجارت، طلا به دست مي‌آوردند. 
سپس در اروپا اين نظريه به وجود آمد كه خزائن طلا فقط با رفتن به آمريكا و چپاول ثروت بوميان حاصل نمي‌شود؛ بلكه اگر صادرات يك كشور بيش از وارداتش باشد خزانه پر از طلا مي‌شود. جو غالب بر انديشه متفكران آن زمان اين شد كه سعي كنيد «مازاد تراز تجاري» داشته باشيد تا رشد كنيد. اين يك باور شد. حال براي اين كه صادرات بيش از واردات شود چه بايد كرد؟ بايد به كشورهاي مختلف هجوم برد و سعي كرد اجناس ساخته‌شده را به آنها فروخته و با قيمت ارزان، مواد اوليه آنها را خريداري كرد. دوراني است به نام استعمار و لشكركشي و اين همزمان است با سال هزار و پانصد ميلادي. قاره آمريكا چند سال قبل از اين تاريخ كشف شد. 
يعني شروع اين قصه ها هزارو پانصد ميلادي است. سيصد سال پس از سن توماس كه مي گفت قيمت عادلانه چيست. ديگر در هزارو پانصد ميلادي در كليساها و مدارس علميه، كسي صحبت از قيمت عادلانه نمي كرد. صحبت اين بود كه چه كنيم تا تراز پرداخت ها مثبت باشد. اين دو جريان به موازات هم بود؛ اما تبعاً يك جريان غلبه كرد و آن جرياني بود كه جنبه عيني داشت و با زندگي روزمره سروكار داشت و آن هم بحث تراز مثبت پرداخت ها بود. 
در ايران چه اتفاقي افتاد؟ درست هم زمان با اين قضايا صفويه تأسيس شد. خيلي عجيب است كه صفويه درست در همين زمان كه اروپا راه جديدي را انتخاب كرده، به وجود آمد. نقطه عطف اروپا 1500 ميلادي بود و صفويه هم در 1500 تأسيس شد و به همين دليل است كه بعداً مستشرقين آمدند به ايران (برادران شولي) و در دربار صفويه دنبال اين بودند كه آيا مي توانند تجارتي با ايران راه بياندازند. به اين جريان اصطلاحاً مي گويند دوران «مركانتيليسم»؛ يعني اصحاب تجارت. 
شما خودتان را جاي آنها فرض كنيد و ببينيد ريشه اقتصاد غرب از كجا ناشي مي شود. توصيه شما چيست. اقتصاددان‌ها چه كساني هستند؟ پاسخ: همان سياستمداران. بين اقتصاد و سياست، تفاوتي نيست. اقتصاددانان همان سياستمداران و سياستمداران همان اقتصاددانان هستند. چرا؟ چون وقتي مي گويند تراز پرداخت ها بايد مثبت باشد؛ يعني يك ديد سياسي لازم است. لشكركشي و نفوذ به فلان جا و تحميل اجناس با قيمت بالا و چپاول مواد آنها با قيمت ارزان! مثل اكنون كه آمريكا به زور آمده در عراق تا ذخاير انرژي اين منطقه را چپاول كند يا تحت كنترل درآورد. 
پس در سال‌هاي هزاروپانصد و هزاروششصد، اقتصاددان به معناي خاص نداريم؛ چيزي هم به نام علم اقتصاد نداريم؛ اما سياستمدارها هستند كه توصيه‌هاي اقتصادي مي‌كنند. اقتصاددان‌ها دولتمرد بودند و دولتمردها بايد اقتصاددان مي‌شدند. الباقي بايد در كليساها درباره مسايل اسكولاستيكي بحث مي كردند. مثلاً در فلسفه، بحث آن زمان اين بود كه در نوك سوزن چند تا ملائكه جا مي شوند! بحث جدي قرون وسطا اين بود كه ملائكه حجم دارند يا ندارند. يك عده سر همين بحث ها كشته شدند! چون حرف هايي مي زدند كه خلاف كتاب مقدس بود. تا اينكه بعداً لايبنيتس «بي‌نهايت كوچك» را مطرح كرد و ديگر اين معضل نظري حل شد! 

اقتصاد دزدان دريايي (2)

خدانشناسي 

نظريات مختلفي است اما نوعاً معتقدند كه شكل گيري علم اقتصاد، ريشه در انقلاب دريانوردي دارد. قبل از آن، جهت حركت كشتيها در مسير باد بود. باد مثلاً از غرب به شرق مي رفت، كشورها كالاها را از اين طرف به آن طرف دنيا حمل مي كردند. بعد منتظر بودند كه جهت باد تغيير كند دوباره حركت كنند به اين سمت دنيا. انقلاب دريانوردي توانست با تحول در بادبان ها و نوع كشتي‌ها، خلاف جهت باد حركت كند. يك گشايش در حمل و نقل دريايي به وجود آمد كه به انقلاب دريانوردي معروف است. 1

اين انقلاب دريانوردي در غرب اتفاق افتاد و منجر شد به كشف قاره آمريكا. البته مي خواستند هند را كشف كنند. اينها فكر مي كردند به هند رسيده اند نمي دانستند كه سرزمين ديگري است. از روي نقشه نگاه كردند و گفتند از اينجا دور مي زنيم مي رويم مي رسيم به آن طرف هند و نمي دانستند كه اين وسط يك قاره ديگر هم هست. بعداً متوجه شدند كه قاره جديدي است كه در آن مقدار زيادي طلا وجود دارد. ماجراي كشتن بوميان آمريكا و حمل طلا مطرح شد. اين كارها عمدتاً توسط پرتغالي ها و انگليسي ها انجام مي شد. بدنبال اين، ماجراي دزدان دريايي هم پيش آمد. يك عده مي رفتند طلا مي آوردند و يك عده ديگر به جاي اينكه خودشان تا آمريكا بروند و بوميان را بكشند و طلا بياورند، طلاها را روي آب تصاحب مي كردند. 
 
اين سرآغاز اقتصاد غرب است و مسلمين در اينجا عقب افتادند. من با تحليل اين مسائل، به يك تئوري جديد رسيدم. علت اينكه غرب جلو افتاد، خدانشناسي اش بود! مسلمين هيچ وقت اين كار را نمي كردند. مسلمين اگر مي رفتند به سمت آمريكا و چنين قاره اي را كشف مي كردند، آدم ها را نمي كشتند تا طلاهايشان را تصاحب كنند. هيچ وقت مسلمين اجازه چنين كاري به خود نمي دادند. هر دزد و ماجراجويي بود با بي ايماني و خشونت، رفت به سمت آمريكا تا بوميان را بكشد و طلاها را بياورد يا همانجا ساكن شود. از ديدگاه من، اين ريشه و شروع تمدن غرب شد. شايد هيچ كس با من هم عقيده نباشد؛ غربي ها كه قطعاً هم عقيده نيستند بين مسلمين هم نديدم كسي اين عرايض را بيان كند. 

----------------------------------------

1- در دانشگاه انگلستان كتابي است كه در نوشته هايم به آن ارجاع داده ام. در همان زمان ها دريانوردان غربي نقشه اي را از مسيرهاي دريايي كشيده بودند و ديده بودند كه اكثر مسيرهاي دريايي در كنترل مسلمين است. بحث شان اين بود كه چگونه اين را از كنترل مسلمين خارج كنند. يعني آن نقشه نشان مي داد كه مسلمانان تقريباً انحصار تجارت دريايي را داشتند كه مسيرها با رنگ زرد در نقشه مشخص بود. نقشه هم هنوز هست. تقريباً تجارت آن موقع دنيا در اختيار مسلمانان بود؛ نه تنها تجارت در خشكي بلكه تجارت در دريا را هم در انحصار داشتند.